Eyes Never Lie

50 7 3
                                    

♤♤♤♤

گفتن واقعیت و راز های کهنه شده ی چند و چندین ساله درد داره ولی گفتنش انسان را سبک می کند. اما گفتنه حقیقت قلب شکسته ی من تنها به دردهام اضافه می کنه.

♤♤♤♤

چشم ها هیچ وقت دروغ نمی گویند

■■■■
با صدای مشت و جیغ بلندی که مدام در گوشم پیچیده می شد به سمت طبقه ی بالا هجوم بردم.
دستم رو به دیوار گرفته بودم و پاهام رو روی زمين می کشیدم.
دهانم از شدت ترس و استرس خشک شده بود و چشمانم تار می دید. دستم رو روی در نیم باز اتاق لیسا گذاشتم به سمت جلو هل دادم. تمامی لحظات به کندی پیش می رفت. انگار زمان هم با سرنوشتم یکی شده بود تا منو به جنون برسونن.

با باز شدن در اتاق زانوهای من هم تاب نیاوردن و خمیده شدن. دستم رو به دستگیره ی در گرفتم تا روی زمین نیافتم ولی پاهام بی جون تر از چیزی بود که بتونه لحظه ای ديگر بایسته.
روی زانوهام افتادم. با چشم های خودم شاهد تمام اون ماجرا بودم.
صدای مشت های پرقدرتی که به صورت کوک زده می شد همه اتاق رو پر کرده بود. اما این کوک بود که مثل بچه های ضعیف و بی دفاع تنها کتک می خورد و حتی کمی تلاش هم برای خلاص شدن خودش نمی کرد.
جین دست از زدن کوک برداشت و یقه ی کوک رو ول کرد. اون دو باهم روی زمین فرود اومدن و در فاصله ی نزدیکی به هم نشستن.
به طرف لیسا خیز برداشتم. می تونستم بغض و ناراحتی رو از این فاصله هم توی چشماش ببینم. لیسا دست و پاهاش رو توی خودش جمع کرده بود و به تاج تخت تکیه زده بود.
سرش رو که به سمتم برگردوند بغضش ترکید.
کنارش روی تخت نشستم و در آغوش گرفتمش. لیسا سرش و روی شونم گذاشت و آروم اشک می ریخت. موهاشو نوازش کردم و بوسه ای روی موهای نم دارش زدم.
سرم رو به طرف جایی که جین و کوک نشسته بودند برگردوندم. کوک هم بازوهای جین و گرفته بود و سرش و روی سینه های جین گذاشته بود و بلند بلند گریه می کرد.
چشمام رو روی هم فشردم که قطره ای اشک روی گونه ام چکید و روی گردنم سر خورد.
اوضاع هر لحظه پیچیده تر و دردناک تر از قبل می شد و من واقعا دیگه توانی برای ادامه نداشتم.
ناگهان سرم تیر بدی کشید و درد به اشک هام شدت داد.
درد کل وجودم رو در لحظه فرا گرفت. از شدت درد ناله می کردم و کمک می خواستم اما این بی اهمیت تر از چیزی بود که کسی به سراغم بیاید ، و در اتاق تنها صدای گریه های زجر اوردی بود که شنیده می شد...

▪︎
▪︎
▪︎

با حس دست های گرمی که شونه ام رو می فشرد آروم چشمام رو باز کردم.

لیسا گنگ به من خیره شده بود
+ خوبی جیسو؟

نگاهی به اطراف انداختم. پس جین و کوک کجان؟

دستم رو روی سرم کشیدم. حتی خبری از درد هم نبود!

+ جیسو با تو ام

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 13, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝑯𝒂𝒍𝒍𝒘𝒂𝒚 𝑷𝒉𝒐𝒕𝒐 𝑭𝒓𝒂𝒎𝒆Where stories live. Discover now