♤♤♤♤
با ورود اون فرد زندگی من دیگر مثل قبل نخواهد شد چون او آن چیزی را که نباید می دید ، دید. و این برای من یعنی مرگ.....!
♤♤♤♤
روزی خاص
■■■■
+ سند عمارت فعلا مسدوده و اجازه ی فروش نداره
- کی سند آزاد میشه؟
+ وقتی که فرد مظنون دستگیر بشه
- کیم تهیون؟
سرهنگ شونه اش رو بالا انداخت
+ ممکنه
- یعنی میگید اون برادرش رو کشته؟
+ فعلا چیزی مشخص نیست ولی همه ی شواهد بر علیه اونه خانم کیم
شاید مدرک ها بر علیه اون باشه ولی من تهیون رو بهتر از هرکس دیگه ای می شناسم. اون عاشق برادرش بود. هرگز امکان نداره تهیون کسی که بی نهایت دوستش داره رو به قتل برسونه. حتی از نظر من کلمه ی "قتل" و "تهیون" اصلا باهم هم خوانی نداشت. این بدون شک یک پاپوشه!
- اما اون انسان خیلی خوبیه
سرهنگ دستاش رو روی میز ستون کرد و خم شد
+ هیچ وقتی کسی رو در ظاهر قضاوت نکنید خانم کیم
قلم طلایی رنگش رو برداشت و شروع کرد به نوشتن
+ می شنوم....
آب داخل لیوان رو سر کشیدم و گلوم رو صاف کردم
- خب.....من توی یتیم خونه ی بزرگی ، بزرگ شدم. وقتی که پانزده ساله ام بود با سه تا از دوستام از یتیم خونه فرار کردیم.....
جمله ام رو قطع کرد
+ چرا؟
- آزار و اذیت....از بچه های بالای دوازده سال کار می کشیدن و به نوعی برده داری می کردن. هرموقع هم کسی کارش رو درست انجام نمی داد همه رو تنبیه می کردن و تا یک ماه به هیچکس آب و غذا نمی دادن
سرهنگ روی صندلی اش نشست
+ لطفا ادامه بدین
- ما به خونه ای در منطقه ی فقیر نشین کشور پناه بردیم. پول زیادی نداشتیم و مجبور بودیم توی همون سن کم کار کنیم. من توی باری بزرگ در مرکز شهر سئول کار میکردم. بیشتر افراد پولدار و ثروتمند به اون بار می اومدند. ریئس بار خیلی سخت گیر بود و روز اول اخراجم کرد. ازش دو ماه فرصت گرفتم تا بتونم کار جدیدی پیدا کنم و اونم قبول کرد.
یک روز یک مرد که اولین بار بود می دیدمش به من پیشنهاد کار داد ، منم که محتاج پول بودم به اجبار قبول کردم و در عمارت تهیونگ مشغول کار شدم. دو ماه آموزش دیدم و بعد از تموم شدن دوره های آموزشیم منشی کیم تهیونگ شدم. و می دونید که اون آدم سرد و خشک بود و طبیعتا با من به جز مواقع کاری ارتباطی نداشت.
البته به جز.......
سرهنگ که سکوت منو دید پرسید
+ به جز چی خانم کیم؟
- هی....هیچی. چیز خاصی نیست
YOU ARE READING
𝑯𝒂𝒍𝒍𝒘𝒂𝒚 𝑷𝒉𝒐𝒕𝒐 𝑭𝒓𝒂𝒎𝒆
Actionجیسو ، دختری که همراه با سه تا از دوستانش از پرورشگاه فرار می کنه و به خونه ای متروکه توی فقیر ترین قسمت شهر پناه می بره.... به پیشنهاد فرد غریبه ای شغلی پردرآمد را برای نجات از فقر قبول می کنه. اما با ورود به محل کارش اتفاقی ترسناک براش رقم می خوره...
