Lovely Suffering

76 7 3
                                    

♤♤♤♤

هربار که درون چشمانت نگاه می کنم در راز فاش نشده ی درون آن غرق می شوم. چشمان تو رازی دارد که تنها خودت آن را می دانی. تو زجر کشیده ای و چشمانت این را به وضوح بیان می کند!

♤♤♤♤

زجر دوست داشتنی

■■■■

+ لیسا....لیسا عزیزم بیدار شو

با تکون های آرومی ، چشمام رو باز کردم. نور خورشید درست چشمام رو هدف قرار داده بود. دستم رو جلوی صورتم گرفتم و مانع نور خورشید شدم. جیسو پرده رو کشید و کنارم روی تخت نشست.
دوباره روزی جدید شروع شد! درتمام این مدت تنها خواسته و آرزوی من مرگ بوده ولی من دوباره چشمام رو باز می کنم و روز جدیدی رو شروع می کنم...

آروم بلند شدم و به تاج تخت تکیه دادم
جیسو دستش رو جلو اورد و موهای روی صورتم رو عقب زد. توی چشمای رام کننده اش خیره شدم. چشم هایی که وحشتناک ترین چیز هارو دیده و تا سال ها رنگ خیسی به خودش دیده ولی این چشم ها زیبا ترین چشم هایی بود که من تا به حال دیده بودم .
لبخندی زد و با نگاه مهربونش به من خیره شد

دستش رو فشردم
- امیدوارم همیشه بخندی

لبخند شیرینی زد و کمکم کرد بلند بشم
+ برو یه دوش بگیر حال و هوات عوض میشه

از بازوش گرفتم تا بتونم خودم رو نگه دارم
- ممنونم که هوامو داری

لبخند غمگینی زد و گفت
+ ولی خودت هوای خودتو نداری

آه بلندی کشیدم و به داخل حموم رفتم و درو بستم.

جیسو چند تقه به در حموم زد و گفت
+ کاری داشتی صدام کن!

- باشه

■■■■■

منتظر لیسا روی تخت نشسته بودم که در اتاق باز شد و چهره ی جین در چارچوب در نمایان شد.

+ اجازه هست؟

- اوهوم..

لبخند زد و کاملا وارد اتاق شد. بالا سرم ایستاد و دستام رو توی دستاش گرفت.

+ چرا باهاش حرف نمی زنی؟

به کنارم اشاره کردم
- بشین

کنارم نشست و بهم خیره شد. سرم رو به سمتش برگردوندم و به چشم های نگرانش خیره شدم.

حوله ی کنار تخت و برداشتم و داخل دستم گرفتم
- تاثیری نداره

جین دستاش و دورم حلقه کرد و گفت
+ باعث میشه یادش بره. ببرش بیرون و بگردونش. برای روحیه اش خوبه

سرم و پایین انداختم و گفتم
- امروز می خوام ببرمش دانشگاه

+ بهتر نیست از یک جای باحال شروع کنی؟

𝑯𝒂𝒍𝒍𝒘𝒂𝒚 𝑷𝒉𝒐𝒕𝒐 𝑭𝒓𝒂𝒎𝒆Where stories live. Discover now