♤♤♤♤
هنر اصلی ، هنر فاصله هاست....
زیاد نزدیک به هم می سوزیم
زیاد دور یخ می زنیم....کریستین بوبن
♤♤♤♤عشق دوباره
■■■■
توی راهروی سفید رنگ پاسگاه قدم برمی داشتم. با دیدن تابلوی
" سرهنگ " بالای درِ یکی از اتاق ها ایستادم.پشت دره طوسی رنگ ایستادم و درِ اتاق رو زدم.
+ بله....
با شنیدن صدای فردی از اونطرف در ، وارد شدم.
درحین ورود بار دیگه مطالبی که می خواستم بیانشون کنم رو مرور کردم و درو پشت سرم بستم.نفس عمیقی کشیدم و بند کیف سامسونتم رو دو دستی جلوی پاهام گرفتم
- سرهنگ لی!
سرهنگ دست از بررسی پرونده های قطور روی میز کشید و سرش رو بالا اورد...
خودکار توی دستش رو روی پرونده های روی میز پرت کرد و از جاش بلند شد
+ خوش اومدین آقای کیم منتظرتون بودمبا دستاش به صندلی وسط اتاق اشاره کرد
+ بفرمایید بشینید.....چایی میل دارین؟دستم رو به نشانه ی تشکر بالا اوردم
- ممنون فقط اگه میشه سریع تر شروع کنیم. من عجله دارمابرویی بالا انداخت و روی صندلی روبروم نشست
+ خب......همانطور که خودتون گفتین سریع میرم سراغ اصل مطلبانگشتاش رو توی هم گره زد و به پشتی صندلی تکیه داد
+ ۱۰ مارس ۱۹۹۱ !
لطفا شروع کنید.....کلافه آه بلندی کشیدم
- خواهش می کنم بس کنین.....من خودم به اندازه ی کافی برای مرگ بهترین دوستم ناراحت هستمولی سرهنگ با خونسرد تمام جوابم رو داد
+ می دونم.....
فقط یکسری اطلاعات از زندگی خودتون بهمون بدین آقای کیم سوکجینشقیقه هام رو ماساژ دادم و با لحنی که رگه های عصبانیت درونش موج می زد گفتم
- خیلی خوب.....من در سال ۱۹۸۵ با تهیونگ آشنا شدم...
زمانی که وارد زندگیش شدم فهمیدم که اوضاع شرکتش چندان خوب نیست و داره ورشکست میشه. بهش یه پیشنهاد دادم و تونست با ایده من شرکتش رو دوباره سرپا کنه. بعد از اون به عنوان پاداش ، منو معاون شرکتش کرد. بعد از سه سال کارخونه ی بزرگی تاسیس کرد. من هم معاون اونجا کرد ، ولی کارخونه خیلی زود ورشکست شد!
بعد ها فهمیدیم که در قسمت مالی کارخانه بعضی کارمند ها دزدی می کردن و به اسم کارخونه وام های میلیاردی می گیرفتن.
بعد از اون تهیونگ شروع کرد به استخدام منشی برای نظارت بر بخش مالی کارخونه و گزارش هرگونه تخلف بهش.
خب البته تهیونگ با منشی هاش رفتار خوبی نداشت....جوری که اون در طی یک سال بیش تر از چهار تا منشی استخدام کرد. همه ی منشی هاش یا استعفا می دادن و یا خودش اونها رو اخراج می کرد.
آخرین منشی اون هم کیم جیسو بود. اون فقط پانزده سالش بود ولی کار بلد بود.
جیسو مدت زیادی منشی تهیونگ نبود فکر کنم حدودا شش ماه...
البته تا قبل از مرگ تهیونگ!
YOU ARE READING
𝑯𝒂𝒍𝒍𝒘𝒂𝒚 𝑷𝒉𝒐𝒕𝒐 𝑭𝒓𝒂𝒎𝒆
Actionجیسو ، دختری که همراه با سه تا از دوستانش از پرورشگاه فرار می کنه و به خونه ای متروکه توی فقیر ترین قسمت شهر پناه می بره.... به پیشنهاد فرد غریبه ای شغلی پردرآمد را برای نجات از فقر قبول می کنه. اما با ورود به محل کارش اتفاقی ترسناک براش رقم می خوره...