I'm scared

64 9 0
                                    

♤♤♤♤♤
درسته که میگن روی پیشونی بعضی از انسان ها مُهری از جنس بدبختی و نحسیت خورده! درست مثل من........ولی جوهر مهر پیشونی من فرق داشت! گناه من در پاک بودنم بود ، گناه من در ساده بودنم بود ، گناه من در مهربانی و دلسوزی هایم بود ولی در هر حال من یک گناهکارم ، اهریمنی از جنس بهشت!
♤♤♤♤♤

من می ترسم

■■■■■

[۸ سال بعد]
{ سال ۱۹۹۸}

× بچه ها کلاس تمومه......خسته نباشید هفته ی دیگه می بینمتون!

- ممنونم استاد شما هم خسته نباشید

استاد لبخندی زد و از کلاس خارج شد. کتاب های روی میزم رو جمع کردم و داخل کوله پشتی ام جا دادم. کلاس خالی شده بود و جز من و لیسا ای که به تخته ی بزرگ و سرتاسری کلاس تکیه داده بود و منتظر به من نگاه می کرد نبود.
کوله ام رو روی شونه ام انداختم و به ‌سمت لیسا رفتم

- بریم؟

+ صبر کن جیسو......

منتظر برگشتم که ادامه داد
+خب...... امشب من و بقیه بچه ها داریم میریم کلاب ، می خواستم ببینم تو هم میای؟

سریع واکنش نشون دادم
- متاسفم لیسا ولی امروز سرم خیلی شلوغه. بهتون خوش بگذره!

داشتم به سمت خروجی کلاس میرفتم که دوباره بحث رو از سر گرفت
+ امروز تولد سوجینه و داریم براش جشن می گیریم خواهش می کنم تو هم بیا نگران نباش همه خودین!

- می دونم می دونم ولی خودم نمی تونم بیام

+ جیسو چرا ، دختر یکمم خوش بگذرون انقدر درگیر درساتی که اصلا یادت رفته تفریج چیه. بیا قول میدم حال و هوات هم عوض میشه ، هوم؟

- اما.......
با دیدن التماس داخل چشمای لیسا چشمام رو روی هم فشردم
- باشه......ولی فقط یک امشبو باشه؟

لیسا لبخند دندون نمایی زد و منو محکم در آغوش گرفت
+ باشه قول میدم
بعد دستم رو کشید و منو همراه خودش از کلاس بیرون برد.

▪︎
▪︎
▪︎

همه از ماشین هاشون پایین اومدن و به سمت در اصلی بار حرکت کردند. برخی با لباس های گرون قیمتشون خودنمایی می کردند و بعضی هم لباس های ساده ای به تن کرده بودن.
صدای موسیقی حتی از چند متری ورودی بار هم شنیده می شد با وارد شدنشون به داخل کلاب همه لحظه ای از وجود فضای ساکن در بار چشماشون رو روی هم گذاشتند. صدای آهنگ محوطه ی بار کر کننده بود و بوی مشروبات الکلی و سیگار حال همه رو دگرگون می کرد. به ناچار گروه هشت نفره ی کلاس از میان دختر و پسر هایی که با ناز و عشوه و بعضی دیگر از روی هوس در بغل هم می رقصیدند گذشتند و به جایی که امشب برای اونها رزرو شده بود رفتن.
فضا در اینور بار جور دیگری بود تعداد نفرات کمی می رقصیدند و بوی مشروبات الکلی و سیگار به حدی نبود که حال آدم رو به هم بزنه.
پدر سوجین قسمت vip بار و رزرو کرده بود تا دخترش بتونه برای تولدش با دوستاش کمی خوش بگذرونه.

𝑯𝒂𝒍𝒍𝒘𝒂𝒚 𝑷𝒉𝒐𝒕𝒐 𝑭𝒓𝒂𝒎𝒆Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang