*other reasons?*

477 49 40
                                    

با شنیدن حرف های مرد پشت تلفن چشم هاش گرد شد
+ک..کجا ..بیام..
مرد پشت تلفن آدرس رو بهش گفت
بی توجه به این که چی تنشه از روی تخت بلند شد و سریع از اتاق خارج شد
چراغ های خونه خاموش بود ،جونگ کوک هنوز خواب بود؟ یا اصلا خونه نبود؟
ساعت ۱۰ صبح بود
از خونه بیرون رفت و تاکسی گرفت
آدرس خونه ی جونگ کوک رو حفظ کرد و آدرس مقصدش رو به راننده داد
..........
چند دقیقه گذشت و به مقصدش رسید
از تاکسی پیاده شد و وارد ساختمون روبه روش شد
چشم هاش برای پیدا کردن تهیونگ میچرخید
مردی سمت نابی اومد و گفت:دنبال کسی میگردید؟
+اه ..خب اره باهام تماس گرفتن
~اا ،بله بله دنبال من بیاید ،من باهاتون تماس گرفتم
سالن خالی بود و کارمند های بار درحال تمیز کاری بودند
مردی که بنظر کارمند اونجا میومد نابی رو به قسمت اتاق های وی ای پی برد
جلوی در اتاقی ایستاد و گفت :بفرمایید اینجا هستن .
+از کی اومده ؟
~فکر کنم از دیشب طرفای ساعت ۲ یا ۳ صبح
+اها ..
نفس عمیقی کشید و درو باز کرد
بوی سیگار و مشروب باعث شد حالت تهوع بگیره
تهیونگ درحالی که لباس هاش بهم ریخته بود و در یک دستش سیگار و در دست دیگش لیوان ویسکی بود روی مبل افتاده بود و دختر های درحال رقص رو نگاه می‌کرد
دختر ها با دیدن نابی ایستادن
اهنگ به طرز وحشتناکی بلند بود
نابی نفس عمیقی کشید و سعی در کنترل کردن خشمش داشت
+برید ..بیرون
تهیونگ:اوو ببین کی اینجاست ..خواهر کوچولوی من کیم نابی
+گفتم گمشید بیرونن!!
دخترا ترسیدن و بدو بدو از اتاق خارج شدن
تهیونگ:اوه ،پس نابی عصبانی این شکلیه
+تهیونگ ..این ..چه وضعیه ؟!
تهیونگ:هایشش غر نزن دیگه ..بیا این ویسکی محشره یادم باشه  یه شیشه اش رو بخرم
سمت تهیونگ هجوم برد ومچ دستشو گرفت و سعی کرد بلندش کنه
+بلند شو باید بریم خونه
تهیونگ:نمیخوام ،همینجا راحتم
تهیونگ دستشو از دست نابی آزاد کرد و شیشه رو برداشت تا لیوان دیگه ای برای خودش بریزه
نابی شیشه رو از دست تهیونگ کشید و روی زمین پرتش کرد که شیشه هزار تکه شد
تهیونگ:ایش..گوه توش ..چرا نمیفهمی ها؟؟ چرا نمیفهمی من ..من دارم میمیرم نابی ..دارم میمیرم
+فکر کردی برای من اسونه؟؟! فکر کردی من حالم خیلی خوبه؟؟ من الان با یه مرده ی متحرک فرقی نمی‌کنم تهیونگ !
تهیونگ:بزار توی حال خودم باشم و برو
+میرم ولی تو هم با من میای
دوباره دست تهیونگ رو گرفت و سعی کرد بلندش کنه
تهیونگ:دست از سرمم بردارر
دستش رو بیرون کشید و نابی رو هل داد
نابی نتونست تعادلش رو حفظ کنه و روی زنین افتاد
یک دفعه درد زیادی به دستش وارد شد
به دستش نگاه کرد و متوجه شد روی شیشه هایی که یکم پیش شکسته بود افتاده
+اه..دستم
به کف دستش نگاه کرد
یک شیشه کمی داخل دستش رفته بود
تهیونگ:نابی ...حالت خوبه؟!
تهیونگ به سختی تعادلش رو حفظ کرد و سمت نابی اومد
میخواست به دستش نگاهی بندازه اما نابی دستشو مخفی کرد
+چیزیش نشده ..تهیونگ الان مستی ..لطفا ..به خاطر من ..به خاطر مامان ..که داره نگاهمون میکنه بیا بریم خونه باشه؟
تهیونگ قبول کرد
نابی پشتش رو به تهیونگ کرد و جوری که نبینه سریع شیشه رو از دستش کشید بیرون
زیر لب آهی کشید و صورتش از درد مچاله شد
تهیونگ خیلی مست بود پس سریع خودش رو جمع و جور کرد و سمت تهیونگ رفت
دستش رو زیر شونه ی تهیونگ نگه داشت
و کمکش کرد تا از بار بیرون برن
..........
تاکسی گرفته بود و حالا داشتن به سمت خونه ی جونگ کوک میرفتن
تهیونگ سرش رو روی شونه ی نابی گذاشته بود و خوابیده بود
چند دقیقه گذشت و تاکسی جلوی ساختمون خونه ی جونگ کوک ایستاد
نابی از ماشین پیاده  شد و ماشین رو دور زد تا به تهیونگ رو پیاده کنه
به طرف دیگه ی ماشین که رفت یک دفعه شخص آشنایی رو دید
جونگ کوک بود
جونگ کوک با سرعت سمتش اومد و شونه های نابی رو گرفت
-هی کجا رفته بودی؟؟ خوبی ؟؟
+اه ..ببخشید ..(به تهیونگی که توی ماشین خواب بود اشاره کرد) یک دفعه ای شد
شونه های نابی رو ول کرد و یک قدم عقب رفت
+میشه کمک کنی ببریمش داخل ؟
جونگ کوک سر تکون داد و در ماشین رو باز کرد
با کمک نابی تهیونگ رو بیرون کشیدن و هرکدوم یک شانه اش رو گرفتند و داخل خونه بردنش
تهیونگ خواب و بیدار بود و تا جایی که میتونست سعی میکرد خودش راه بره
نابی در اتاق رو باز کرد و جونگ کوک تهیونگ رو روی تخت نابی خوابوند .
نابی کفش های تهیونگ رو رو دراورد و پتو رو روش کشید .
از اتاق بیرون رفتند 
+ببخشید آوردمش اینجا ..دیگه جایی به ذهنم نرسید
-چرا گوشیتو جواب ندادی؟ میدونی چه فکرای مزخرفی اومدن تو سرم؟
+ببخشید ..
-عذر خواهی نکن فقط از..نابی ..این خونه ؟دستت داره خون میاد
جونگ کوک دست نابی رو گرفت و بهش نگاهی انداخت
+اه ..چیزی نیست ،یکم خراش دیده
-این خراشه؟؟نابی فکر کنم بخیه لازم داره
+نه ..گفتم که فقط یه خراشه
-بیا باید پانسمانش کنی
نابی رو دنبال خودش تا آشپزخونه کشید
........
جعبه ی کمک های اولیه رو باز کرد و اول دور زخم رو خوب تمیز و ضدعفونی کرد
چسب های بخیه رو روی زخم چسبوند و بعد زخم رو با گاز بست
+ممنون ..
-کجا رفته بودی؟
+صبح بهم زنگ زدن از یه بار و گفتن که تهیونگ چند ساعته داره مشروب میخوره و دیدی که ..حالش چطور بود
-چرا تنها رفتی ،باید بهم میگفتی
+ببخشید ..خیلی هول شده بودم
-عذرخواهی نکن ..اونجا اتفاقی افتاد؟ دستت چرا اینطوری شد؟
+توی بار حواسم نبود افتادم و دستم روی شیشه های خورد شده رفت
-با این اوضاعت نباید میرفتی دنبال یکی بدتر از خودت ..گوشیتم حتی داخل خونه جا گذاشته بودی
جونگ کوک گوشیه نابی رو از توی جیبش دراورد و بهش داد
+اوه ..ممنون ..
-برو استراحت کن ،یکم سوپ درست میکنم
+جونگ کوک میتونی ..منو ببری خونمون؟
-خونتون؟
+اره ..میخوام  وسایل ..وسایل مامانم رو بردارم
نابی به دستش خیره شده بود و سعی در کنترل اشکش داشت
جونگ کوک متوجه حال نابی شد و گفت :حتما ،بریم
..............
+میای داخل ؟
-نه اینجا باشم بهتره ..منتظرت میمونم
+باشه..زود میام
جونگ کوک سر تکون داد و نابی از ماشین پیاده شد
زنگ خونه رو فشرد و چند لحظه بعد خدمتکار در رو باز کرد
~اوه ..خانم
خدمتکار ماشین و جونگ کوک رو پشت سر نابی دید
+سلام..حالت خوب بوده؟
خدمتکار با دیدن نابی شروع کرد به گریه کرد
+چرا ..گریه میکنی؟؟
~شما رو میبینم یاد خانم کیم میوفتم ..خیلی دلم براشون تنگ شده
نابی دستشو روی شونه ی خدمتکار گذاشت و سعی کرد ارومش کنه
~ببخشید ،یه لحظه کنترل خودمو از دست دادم
+اشکال نداره ..پدرم خونه است؟
~بله توی اتاقشون هستن ..اما بهتره نرید پیششون
+نرم پیشش ؟ چرا اعصبانیه؟
~نه ..خب چطور بهتون بگم ..ایشون مهمون دارن
+مهمون؟
~بله..گفتن مزاحمشون نشم
+مهمونش ..زنه ؟
خدمتکار سر تکون داد
زبون نابی بند اومد
اون پیرمرد حتی صبر نکرده بود یک روز از مراسم مادر بچه هاش بگذره
با اعصبانیت سمت پله ها رفت ،دیگه نمیتونست تحمل کنه
دیگه نمیتونست جلوی خشمش رو بگیره
خدمتکار با دیدن مسیر نابی دویید سمتش و دست نابی رو گرفت
~خانم لطفا ..لطفا نرید
+اون پیرمرد ..امروز میکشمش
دستش رو کشید و از پله ها بالا رفت
با قدم های تند و محکم سمت اتاق رفت و بدون مکث در اتاق رو باز کرد
پیرمرد رو درحالی که روی یک دختر و هردو برهنه بودن دید
پیرمرد برگشت و با دیدن نابی یکم شوکه شد
از روی دختر کنار رفت
پ.ن:ببین کی اومده
نابی سمت دختر حمله ور شد و موهاشو گرفت و کشید 
جیغ دختر بلند شد
+به چه جراتی تن کثیفتو روی تخت مامانم گذاشتیی!!
موهای دختر رو کشید و اون رو کشون کشون سمت در اتاق برد
بعد از اینکه سیلی محکمی به دختر زد بیرون پرتش کرد
+از جلوی چشمام گمشو!
در اتاق رو محکم بست و سمت پیرمرد برگشت
پ.ن:وقتی وحشی میشی بدجور مبهوتت میشم
+ ..چرا ..چرا باهاش حتی یک روز هم مثل زنت رفتار نکردی ؟ چرا یک روز بعد از مراسمش باید ..اون عضو ناتوانتو بکنی توی یکی ؟ ها؟ مامان به خاطر تو مرد ..به خاطر تو سرطان گرفت
پ.ن:میبینم که تخیلتم خوب کار میکنه
+باید ..تقاص کارهایی که کردیو پس بدی ..باید (ظرف بلوری روی میز رو برداشت و اروم اروم سمت پیرمرد رفت )بمیری ..خداحافظ پیرمرد خرفت
ظرف رو بالا آورد و میخواست باهاش به سر پیرمرد ضربه بزنه اما همون موقع در اتاق باز شد ، جونگ کوک وارد اتاق شد و سریع سمت نابی دویید و ظرف رو از دستش کشید
+چیکار میکنی. ‌ولم کنن باید اونو بکشمش !
-نابی اروم باش ..نفس عمیق بکش
+ولم کننن
پیرمرد که بدجور ترسیده بود دویید و از پشت سر جونگ کوک رفت و از اتاق خارج شد
+نه نزار بره ،باید بکشمشش
جونگ کوک صورت نابی رو بین دست هاش گرفت و به دیوار چسبوندش
-به من نگاه کن ..نابی به من نگاه کن !
نابی به چشم های جونگ کوک خیره شده بود
-نفس عمیق بکش ..نفس عمیق ..این نابی نیست ..نابی به کسی آسیب نمیرسونه
نابی چند نفس عمیق کشید و با نفس آخر اشک هاش جاری شدن
جونگ کوک که متوجه شد حالا به خودش اومده بغلش کرد و سرش رو نوازش کرد
+من ..من داشتم ..داشتم میکشتمش..
-نترس ..تموم شد ..
نابی رو محکمتر بغل کرد و سعی کرد ارومش کنه
............
بعد از اینکه نابی اروم شد چنتا از وسایلی که میخواست برداره رو به کمک خدمتکار برداشت
جونگ کوک تمام مدت پشت در ایستاده بود
پدر نابی تمام م‌ توی دفتر کارش بود و در رو قفل کرده بود ،تا حالا این روی نابی رو ندیده بود و ترسیده بود
نابی با ساک توی دستش از اتاق بیرون اومد و جونگ کوک با دیدن نابی تکیشو از دیوار گرفت و سمتش رفت
ساک رو از نابی گرفت  و باهام از خونه بیرون رفتند
خدمتکار بدرقشون کرد
قبل از اینکه سوار ماشین بشن نابی به خدمتکار نزدیک شدوو گفت :زودتر استفا بده باشه؟‌ اینجا نمون
~چشم خانم ‌..این خونه بدون خانم کیم خیلی خالیه ..تو فکر استفا دادن بودم
+خوبه ..برات یه کاری پیدا میکنم
~ممنونم ازتون
+خداحافظ
~خداحافظ خانم
جونگ کوک درو برای نابی‌باز کرد و نابی داخل ماشین نشست
بعد بستن در جونگ کوک هم سوار شد و حرکت کردن
+ممنون که ..جلومو گرفتی ..خون جلوی چشم هامو گرفته بود
-اشکال نداره ..هرکسی امکان داره عصبانی شه
+نمیدونم چرا ‌..چرا اینطوریه ..هنوز یک روز هم از مراسم مامان نگذشته
-دیگه بهش فکر نکن باشه؟ الان تمرکزتو بزار روی خوب شدن باشه؟
+ممنون ..که کنارمی
جونگ کوک لبخندی زد و دستش رو روی فرمون جابه جا کرد
......
وارد خونه ی جونگ کوک شدن
نابی میخواست از پله ها بالا بره که تهیونگ رو درحالی که سرش رو گرفته روی پله ها دید
+بیدار شدی ..حالت الان بهتره؟
تهیونگ:اه نابی ..اینجا کجاست ؟
-اوه بیدار شدی ..خوبی؟
تهیونگ با تعجب به جونگ کوک نگاه کرد
تهیونگ:جونگ کوک؟
+اینجا خونه ی جونگ کوکه تهیونگ ..جایی نبود که ببرمت برای همین آوردمت اینجا
تهیونگ:ا..اها ..راستش هیچی یادم نمیاد ،سرم داره منفجر میشه
-برات سوپ درست میکنم
جونگ کوک به آشپزخونه رفت و مشغول شد
+میرم کمک جونگ کوک ،سالن اونجاست برو بشین
تهیونگ:نابی ..دستت چیشده؟
+اوه ..هیچی ..یکم خراش دید
تهیونگ:مطمعنی ؟ مطمعنی فقط خراش بوده؟
+اره فقط خراش بوده ..برو بشین ،گفتی سرت درد میکنه
نابی داخل آشپزخونه رفت تا به جونگ کوک کمک کنه
نمیخواست تهیونگ راجب دستش بفهمه نمیخواست حس عذاب وجدان به جونش بندازه
همین الان به اندازه ی کافی داغون هست
.......
به جونگ کوک توی خورد کردن سبزیجات و بعضی کار های کوچیک کمک کرد و بعد از یک ساعت سوپشون آماده شد
ظرف هارو روی میز چیدند و دور میز نشستند
تهیونگ قاشق اول رو توی دهنش گذاشت
چشم هاش از طعم منحصر به فردش گرد شد
بعد از سوپ های مادرش این بهترین سوپی بود که می‌خورد
+حالا بهتری؟
تهیونگ:اره ..م..ممنون
-کاری نکردم
تهیونگ:خیلی مشروب خورده بودم .. کاری که نکردم ؟
+نه ..کاری نکردی
تهیونگ:خداروشکر
+تهیونگ ..میشه دنبال خونه بگردی؟ همین الانشم خیلی جونگ کوک رو اذیت کردیم
تهیونگ :باشه
-نابی من اذیت نشدم ..اینجا باشید برای منم خوبه اینطوری دیگه تنها نیستم
+ممنونم جونگ کوک ..ولی اینطوری حال خودم بهتره ..عذاب وجدان دارم که اینطوری سربارت شدم
-اما واقعا سر بارم نیستی
نابی دستش رو روی دست جونگ کوک گذاشت
+تو آدم خوبی هستی جونگ کوک ..و امیدوارم بتونم برات یه روزی جبران کنم ..اما لطفا اصرار نکن اینطوری بهتره
-واقعا یک دنده ای ..باشه جلوتو نمیگیرم ..ولی درعوض باید این سوپ رو تا ته بخوری
+همشو؟
-اره همشو
+سعی ..میکنم
نابی قاشقی رو پر کرد و سمت دهنش برد و سوم رو مزه کرد
+این ..خیلی خوشمزست
جونگ کوک لبخند رضایت مندی زد  ،نابی بالاخره غذایی رو که جونگ کوک درست کرده بود رو خورد و این باعث دلگرمی جونگ کوک می‌شد ..
تهیونگ تمام مدت بهشون خیره شده بود
این نزدیکی خیلی روی مخش بود و هزار تا سوال توی سرش ایجاد شده بود
یکم آب ریخت توی لیوان و خورد
باید زودتر خونه ای پیدا میکرد
.........
با لیوان مشروب توی دستش لبه ی استخر سربسته ی خونه جونگ کوک نشسته بود
پاهاش رو داخل آب کرده بود و اروم اروم تکونشون میداد
ذهنش بهم ریخته بود
خیلی به مرگ مادرش فکر کرد ،خیلی سوال ها از خودش پرسید چون بنظرش مرگ مادرش غیر طبیعی میومد
توی ۲۰ دقیقه ای که کنارش نبوده چطور میتونست بهش شوک وارد شه؟ اون فقط و فقط ۲۰ دقیقه پیش مادرش نبود
شوک توی ۲۰ دقیقه ؟ مسخرست
بنظرش مسخره میومد
با خودش فکر میکرد دلیل دیگه ای وجود داره و میخواست اون دلیل رو پیدا کنه
+خوب فکر کن نابی ..کجا میتونی پیداش کنی..کجا ..
خیلی فکر کرد اما انگار مغز اون برای این معما کافی نبود
شاید باید از کس دیگه ای کمک میگرفت؟
بلند شد و از فضای استخر بیرون رفت
به سمت اتاق جونگ کوک رفت و در زد
بعل چند ثانیه در باز شد
-چیزی شده؟
+نه نه ..الان مشغولی؟
-نه علنا بیکارم
+خب میشه ..یکم حرف بزنیم؟ازت کمک میخوام
-ب..باشه بیا تو
جونگ کوک کنار رفت تا نابی داخل بیاد
نابی داخل اتاق رفت و لبه ی تخت نشست
-خب گوشم با توعه
+جونگ کوک ..ما اون روز ،چقدر مادرم رو ..تنها گذاشتیم؟
جونگ کوک لحظه ای با شنیدن سوال تعجب کرد
یکم فکر کرد و گفت :فکر کنم حدود ۲۰ تا ۳۰ دقیقه
+درسته ..جونگ کوک چطور همچین شوک بزرگی توی این مدت زمان کوتاه به مامانم وارد شده که باعث شد جونشو از دست بده؟عجیب نیست ؟
-منم بهش فکر کرده بودم ..۲۰ دقیقه برای شوک به این بزرگی اونم وقتی تنها بوده عجیبه..چرا یکدفعه داری به این چیزا فکر میکنی؟
+احساس میکنم مرگ مادرم دلیل دیگه ای داشته
-چه دلیلی مثلا؟
+نمیدونم ..برای همین ازت کمک میخوام ..کمکم کن دلیل اصلی رو پیدا کنم
-خب ..دلیل های زیادی میتونه داشته باشه ..فکر کنم دلیلشو بتونی از داخل بیمارستان پیدا کنی
+درسته! بیمارستان !خودشه ..جونگ کوک میخوام برای بیمارستانتون درخواست بفرستم ،میشه بهم یه لطف بکنی و برسیش کنی؟

‌..........
سلام سلام
پارت جدید خدمت شما،ببخشید دیر شد نت واقعا داغون داغون بود
یکم طولانی تر نوشتم جهت جبران💜
امیدوارم خوشتون بیاد و ممنون برای همه ی حمایت هاتون 💙🩵

The Diary (دفتر خاطرات)Where stories live. Discover now