"fuck"

593 41 0
                                    

دستکش هاش رو دراورد و دفتر رو باز کرد ...
دست هوسوک رو گرفت و از روی تخت بلند شد
هوسوک:حالا میخوای کجا بری؟
+یکی از اتاقای خوابگاه یک تخت خالی داره ،اونجا میمونم
هوسوک:بیا خونه ی من
+مرسی ..اما توی خوابگاه باشم راحت ترم، از این هفته شیفت شبم هستم
هوسوک:هروقت احساس کردی به کمک احتیاج داری فقط کافیه بهم زنگ بزنی
+ممنون هوسوک
هوسوک رو بغل کوتاهی کرد و ساکش رو برداشت
خداحافظی کرد و به خوابگاه بیمارستان رفت ...
ساکش رو روی تخت گذاشت و دراز کشید
~نمیای بریم ؟یکم دیگه شیفتمون شروع میشه
+بدنم یکم درد میکنه ،یکم میخوابم بعد میام
~باشه ..
+شارژر داری؟گوشیم خاموش شده
~اره کنار تختمه
+اوکی مرسی
بلند شد و گوشیشو به شارژر زد
منتظر موند تا روشن بشه
در اون فاصله لباسشو بالا زد و کبودی های بزرگ و ارغوانی رنگ رو روی شکمش دید
اون کبودی ها براش عادی بود اما قلبش از اینکه به خاطر اون آدم به این وضع افتاده بود درد گرفته بود
پوزخندی به حالش زد و لباسش پائین داد
گوشیش روشن شد
هیچ تماس و پیامی نبود
فقط و فقط یک ایمیل اونم از طرف دستیار پدرش
توی اون ایمیل نوشته شده بود که نابی فقط و فقط با یک شرط میتونه برگرده به خونه اونم رفتن به قرار ملاقات با پسر رئیس بیمارستان جونگ هوا ست
بدون اون پیرمرد هم می‌تونست زندگی کنه پس فقط ایمیل پاک کرد و گوشیشو خاموش کرد
لباس مرتبی پوشید و روپوش سفید رو روش پوشید
با کرم مودر کبودی و زخم روی صورتشو پوشوند و بعد از برداشتن وسایل کوچیک موردنیازش به بخش بیماران قلبی عروقی رفت
رزیدنت های دیگه رو دید که به همراه دکتر ها و استادش بالای سر یه مریض ایستادن
آروم و بی صدا بهشون پیوست
پروفسور حال مریض رو توضیح می‌داد و می‌گفت که چه جوری عمل شده
پروفسور:ایشون مبتلا به اریتمی هستن ،اریتمی قلبی یعنی نامنظم تپیدن قلب ،وقتی قلب به اخر اسیب یا ضعیفی قلب نامنظم میتپه یعنی فرد مبتلا به اریتمی شده .این بیماری زمانیکه پالس ها لکتریکی که ضربان قلب را تنظیم می‌کنن، بهم ریخته و درست عمل نمی‌کنن
ایشون رو جراحی کردیم و الان همونطور که می‌بینید سرحال هستن
~استاد عامل این بیماری چیه؟
دکتر:خب عامل های زیادی داره ،مصرف الکل ،بی خوابی ..اقای کیم به دانشجو ها میگید چطور بیمار شدید؟
~حتما ..من خیلی سیگار میکشیدم ..روزی چندپاکت
دکتر:متوجه شدید؟
همه بله گفتن
دکتر:بریم مریض بعدی رو ببینیم ..
۲ ساعت تمام درحال معاینه ی مریض های مختلف بودن و دوست نابی اون رو کشون کشون می برد تا از استاد جا نمونن
خستگیش با درد کوفتگی هاش ترکیب شده بودن و داشتن از پا می انداختنش
مثل اینکه فقط دوستش متوجه حال بدش نشده بود ..همه افرادی که اونجا بودن آگاه به درد اون بودن
دکتر:کیم نابی ..کیم نابی!
+اه ..ا..بله استاد
دکتر:این مریض برای چی به بیمارستان اومده؟
+خب..ام..مریض بوده؟!
همه شروع کردن به خندیدن
دکتر:مطمعنن سالم نبوده ،بگو چه مشکلی داشته و درمانش چی بوده ؟
نابی که با سوال استادش یک دفعه ریشه ی افکارش پاره شده بود شک شده بود .نفس عمیقی کشید و سعی کرد اوضاع رو جمع کنه
+ا..اها ..خانم ،علائمتون چی بوده ؟
~خیلی سخت نفس میکشیدم ،روی سینه ام خیلی فشار احساس میکردم و وقتی رفته بودم غش کردم و آوردنش بیمارستان
+پاها و دستاتون ورم نکرد؟
~چرا خیلی ورم داشت
نابی کمی جلوتر رفت و دستشو روی شکمش خانم گذاشت و کمی فشار داد
+التهاب شکم هم دارید .
دکتر:خب ؟
+تنگی نفس ،ناراحتی قفسه سینه،ورم دست و پا و التهاب شکم ..فکر می‌کنم ایشون مبتلا به کاردیومیوپاتی* هستن و از اونجایی که غش کردن یعنی شدیده پس جراحی شدن
دکتر:کیم نابی
+بله..استاد
دکتر:تو ..همه چیزو دقیق و کامل و درست گفتی ،آفرین حالا برای جایزه میتونی بری و استراحت کنی ..از صورتت معلومه حالت خوب نیست
+چی..واقعا میتونم برم استاد؟؟
دکتر:بله
+ممنون استاد،خیلی ممنون
خب انگار یکمی زیاد ذوق کرد ..خجالت زده کتشو مرتب کرد
میخواست بیرون بره که چشمش به همون دکتر چشم تیله ای افتاد که با اون مرواریدهای سیاهش بهش خیره شده بود
از اتاق بیرون اومد
به سمت کافه تریا میرفت که دستش کشیده شد
لحظه ای تدسید اما با دیدن دوباره اون مروارید ها ترسش و تعجب تبدیل شد
+شما ..با من ..
-بیا
کیسه ای سمتش گرفت
+این ..چیه ؟
-هوسوک گفت اینارو بهت بدم
+هوسوک ؟!
کیسه رو گرفت داخلش رو چک کرد
چنتا چسب ضددرد بود
+هوسوک از کجا میدونست بدنم کبود شده؟
-از خودش بپرس
گفت و رفت
+همین؟ایش ظاهر جذابی داره اما خیلی بی تربیته ..
خوشحال به چسب ها نگاه کرد
هوسوک برای اون صدتا خانواده بود
توی دست شویی رفت و بعد چسبوندن چسب ها به سمت کافه تریا رفت
یک قهوه سفارش داد
کارتش رو داد و منتظر موند
~رمز ؟
+۴۶۵۷
~کارتتون کار نمیکنه
+چی؟
~بزارید یکبار دیگه امتحان کنم ..نه کار نمیکنه
+مگه میشه
کارت و گرفت و کارت دیگه ای داد
~رمز
+همون ۴۶ ۵۷
~این هم کار نمیکنه
+چی؟میتونی ببینم
به دستگاه نگاه کرد
نمیتونست باور کنه ..اون پیرمرد کارت هاش رو مسدود کرده ؟!
عصبی از کافه بیرون رفت و به اتاق برگشت
گوشیش رو برداشت و شماره ی پدرش رو گرفت
پدر:چیشده ،فکر کنم منشیم همه چیزو برات کامل فرستاده
+چرا کارت هامو مسدود کردی ؟؟
پ:بهت گفتم اگر سرعقل نیای دیگه بچه من نیستی ،منم علاقه ای به کمک کردن به آواره ها ندارم
+من رابطه رو تموم کردمم ..پس دست از سرم بردار
پ:خوبه ..هنوز یکم عقل داری ..اما نمیشه بهت گفتم یا ازدواج با پسر
+من با پسر هیچ خری ازدواج نمی‌کنمم..پولتم برای خودتت فکر کردی تو کوچه میمونم ؟ببین چجوری خودم زندگی میکنم
گوشیو قطع کرد و توی جیبش گذاشت
+بعضی موقع ها شک میکنم ..اون واقعا پدرمه؟
عصبی چنگی به موهاش زد و بیرون رفت
باید از کی پول قرض میکرد ..هوسوک ؟نه با مشکلات خودش گند زده بود به زندگیش ..دوستش ؟ اون هم وضعیت مالی خوبی نداشت
توی راه رو های سفید با عصبانیت راه می‌رفت که دوستش رو دید
~هی ..خوبی؟
+نه ..اصلا
دختر لیوانی پر کرد و بهش داد
لیوان آب سرد رو سر کشید
خب یکم باعث شد آتیشش بخوابه
~چیشده؟
+بابام ..اه ..نمیدونم چرا دست از سرم برنمیداره ..حالا هم گیر داده به این پسر لعنتی رئیس بیمارستان جونگ هوا
همه ی اینارو تقریبا بلند گفت و هرکسی که اون اطراف بود با چشم های گشاد به اون نگاه میکردن
+چیه به چی نگاه می‌کنید؟
نگاها چرخید به طرف دیگه ای
به دوستش نگاه کرد که اونم چشماش به پشت سر نابی بود
+به چی زل زدی ..
برگشت و چیزیو که نباید میدید دید ..
-بابات چرا باید گیر بده به من ؟

*کاردیومیوپاتی:بیماری قلبی که عضله ای در قلب کش میاد و باعث نارسایی میشه .
................
اوه اوه ..فهمیدید جونگ کوک کی بود ؟
بنظرتون چی میشه ؟
نابی باهاش ازدواج میکنه ؟
خواهیم دید
ووت یادتون نرههه
👽💜

The Diary (دفتر خاطرات)Where stories live. Discover now