*he is not dead*

397 49 28
                                    

نابی که تازه متوجه مسیر شده بود تکیه شو از پنجره گرفت و به جونگ کوک نگاه کرد
+این مسیر بیمارستان نیست
-میدونم ،برات مرخصی ساعتی گرفتم
+مرخصی ؟ چرا اونوقت ؟
-میخوایم بریم جایی
+کجا؟
-پیش یه شخص خاص
+شخص خاص ؟ میشه واضح صحبت کنی ؟
-پیش یه شخص خاص که خیلی مشتاقه ببینتت 
+شخص خاص ؟ نمیشه فقط درست بگی داریم میریم کیو ببینیم؟
-بیا اینم مقصد
ماشین ایستاد و نابی سریع از پنجره به بیرون نگاه کرد
چیزی رو که می دید باور نمی‌کرد
+اینجا ..اینجا بار هوسوکه
-پیاده شو
باورش نمیشد ،درست میدید ؟ نکنه این به خوابه ؟
در ماشین باز شد و جونگ کوک کمی خم شد تا صورت نابی رو ببینه
-نمیخوای پیاده شی؟ کلا ۳ ساعت مرخصی داری
نابی کمربندش رو باز کرد و پیاده شد
باهم به سمت بار رفتند
-هوسوک وقتی فهمید اومدیم بیرون خیلی اصرار کرد که بیارمت اینجا ،خودت که ماشین داری پاشو بیا بهش سر بزن
+نمیتونستم
-چرا اونوقت ؟
+حبس خانگی برای اینکه فرار نکنم
- فرار؟ فرار برای چی؟
+فرار از ازدواج با تو
نابی گفت و به سمت در بار دویید و داخل رفت
جونگ کوک لحظه ای ایستاد و فکر کرد
-پدرش که میگفت بال بال میزنه برای ازدواج با من؟ هه ،فکر کرده خودشو بیخیال نشون بده من ازش خوشم میاد
پوزخندی زد و داخل رفت
....
نابی دنبال هوسوک می‌گشت
خیلی هیجان زده بود و نمیتونست جایی بایسته
یکدفعه چشم هاش توسط دو دست گرفته شدن
صدایی در کنار گوشش گفت
~حدس بزن من کیم
نابی با شنیدن صدای کاملا آشنا بغض کرد
کم کم اشک هاش فروریختن و هوسوک با حس کردن خیسی زیر دستش دست هاش رو کشید
هوسوک:هیی داری گریه میکنی؟؟
نابی دست هاش رو دور هوسوک حلقه کرد و محکم درآغوشش گرفت
+دلم برات تنگ شده بود ،نگرانت بودم ،میخواستم ببینمت اما اون نزاشت
هوسوک:منم میخواستم ببینمت
+ببخشید ..حتما اون روز خیلی ترسیدی
هوسوک:بیشتر برای تو ترسیدم ،حالت خوبه ؟ اذیتت که نکرد ؟
نابی یه دور اتفاقاتی که افتاده بود رو مرور کرد
مطمعنن نمیخواست هوسوک چیزی از اون ها بفهمه
+نه ،فقط حبس خونگی
هوسوک محکم تر نابی رو در آغوش گرفت
-جمعش کنید دیگه ،حالم بهم خورد
هوسوک:نابی راستی ،امروز یه خبر دیدم ..تو ..
+نه دروغه و البته شاهکار این آقاست
-بده از حبس خونگی نجاتت دادم ؟
+کسی از تو کمک خواسته بود؟
هوسوک از دیدن کل کل اونا لذت می‌برد خندش گرفته بود
هوسوک:بیاین بشینید براتون یه نوشیدنی میارم
+باید بریم شیفت
هوسوک:پس بدون الکل
هوسوک چشمکی به نابی زد و خندید و به پشت بار رفت
نابی و جونگ کوک روی صندلی نشستن
نابی به مردمی که طرف دیگه ی بار میرقصیدن نگاه کرد
+فکر کنم اینجا تنها باریه هم کلابه هم بار
-هوسوک به همه نوع آدمی فکر میکنه
جونگ کوک به قسمت کلاب نگاه کرد که چراغی در مغزش روشن شد
بهترین راه برای دختر باز و چندش بودن چیه ؟ وقتی نامزد داری بری کلاب و با بقیه دخترا وقت بگذرونی ،چی بهتر از این که الان همه فکر میکنن اونا یک بچه هم توی راه دارن
لبخندی به فکر شیطانیش زد و کتش رو دراورد
هوسوک دوتا لیوان نوشیدنی جلوشون گذاشت
بی وقفه یکی از لیوان هارو برداشت و به سمت جمعیت رفت
هوسوک:کجا میری؟
-خوش بگذرونم
هوسوک:ولی تو ..
+ولش کن حوصلشو ندارم
هوسوک:چیزی شده؟
+هوسوک تو میدونی من نمیتونم یک مرد رو به عنوان پارتنرم قبول کنم ،اونم از من خوشش نمیاد
هوسوک:از کجا میدونی؟
+نمیبینی ؟ الان که میدونه من اینجام داره میره به قول خودش خوشگذرونه، یکم پیش توی مزون جلوی من با یه دختره لاس میزد ،اصلا برام مهم نیست اما حداقل نباید کاری کنه ازش بیشتر بدم بیاد
هوسوک شروع کرد به خندیدن
+چرا میخندی؟
هوسوک:جونگ کوک واقعا اینطوری رفتار کرد؟
+نه عمم اینطوری بود
هوسوک:ببین نابی ،جونگ کوک اصلا اهل رابطه نیست ،اون حتی کلابم نمیره .بعضی اوقات فقط رابطه های یک‌شبه داره
+اون اهل رابطه نیست؟(به جونگ کوک که کمر دختری رو گرفته بود و می‌رقصید نگاه کرد) ببینش
هوسوک:من میدونم اون چشه ،باهاش حرف میزنم
+اصلا برام مهم نیست
لیوانش رو سر کشید
هوسوک:حرص نخور برای بچه بده
+یاا
هوسوک:باشه باشه ببخشید
هوسوک خندید و سمت مشتری های جدید رفت
........
وقت رفتن رسیده بود
نابی دوباره هوسوک رو بغل کرد
+دلم برات تنگ میشه
هوسوک:مجبورش میکنم باز بیارتت پیشم
+حتما این کارو بکن
-من تاکسی شخصی نیستما
هوسوک:تو دونسنگ منی
-هیونگ!طرف منی یا اون
هوسوک:احترام به خانم ها واجبه
نابی لبخندی از روی پیروزی زد و زبونش رو برای جونگ کوک بیرون آورد
-هی تو ..
+اوپا ،خدافظ ،میبینمت
برای هوسوک دست تکون داد و از بار بیرون رفت
-اه ..میبینمت هیونگ
هوسوک:وایسا ،کارت دارم
-هوم؟
هوسوک:میدونم داری چیکار میکنی،هر سری میخوای یه دختری رو از سرت وا کنی همینکارو میکنی
-ام ..نمیدونم ..درمورد چی صحبت میکنی
هوسوک:جونگ کوک ،نابی علاقه ای به تو نداره ،اون اصلا علاقه ای به پسرا نداره درست مثل من همجنس خودش رو به عنوان یک پارتنر می‌پذیره
-اما هیونگ اون اصلا مقاومت نمیکنه ،میخواد ازدواج کنه
هوسوک:مقاومت کرد ،خودم بهش کمک کردم اونو مادرش فرار کنن اما پدرش فهمید و جفتشون رو گرفت و حبس خونگی کرد ،اون تلاش‌ کرد اما نتونست
جونگ کوک از حرف های هوسوک تعجب کرده بود
یه حس عجیبی بهش دست داده بود ،عذاب وجدان؟ شاید
-خب که چی؟
هوسوک:اذیتش نکن
-باشه ،دیگه کاری نداری
هوسوک:کمربندتو ببند
-آه هیونگ مگه بچم
هوسوک:از بچه هم بچه تر
-منم دوستت دارم هیونگ
درو هل داد و بیرون رفت
نابی منتظر توی ماشین نشسته بود
یاد حرف های هوسوک افتاد ،شاید بهتر بود اونم بیخیال میشد ؟ تا وقتی توی کارای هم دیگه دخالت نکنن شاید بتونن رابطه ی خوبی هم داشته باشن
ماشین رو دور زد و سوار شد
+چه عجب
-هیونگ کارم داشت
+زودتر بریم
جونگ کوک کمربندشو بست و راه افتاد
.........
وقتی به بیمارستان رسیدن
بدون حرفی و فقط بایه خداحافظی راهشون رو از هم جدا کردن
.......
لباس کارش رو پوشید و اتاق پرو رو ترک کرد
به اورژانس رفت تا شیفتش رو شروع کنه
به پرستار ها و بقیه دکتر ها سلام کرد
همشون به علاوه ی سلام کردن تبریک هم میگفتن
خب مطمعنن چیز عادی نبود ،وقتی حامله نیستی و بقیه به خاطر به بچه ای که نداری بهت تبریک میگن وضیعت افتضاحی درست میشه .
از تبریک ها و سوال های پی در پی خسته شده بود
کی باهم آشنا شدید؟ چند وقته قرار میزارید ؟ کی بچه دار شدید ؟ قصدتون جدیه ؟ بچه رو میخوای نگه داری ؟ و خیلی چیزای دیگه
همش سوال های تکراری
کاش مردم به جای اینکه وقتشون رو برای زندگی بقیه تلف کنن یکم روی خودشون کار کنن
حتی خود آدم های فضول هم از اینکه کسی در کارشون فضولی کنه بدشون میاد
پانسمان مریض رو محکم کرد و سراغ مریض بعدی رفت
جعبه ی بزرگی رو توی راه رو دید
روش رو خوند ،انگار دارو و تجهیزات پزشکی بود
خم شد تا جعبه رو برداره که یک دفعه فرد دیگری پیش دستی کرد و اون رو برداشت
~من انجامش میدم
+اوه ممنو ..
با دیدن شخص سکوت کرد
جونگ کوک کارتن رو به انبار برد و بعد چند دقیقه برگشت
+ممنون
-کاری ..نکردم
نگاهشون بهم قفل شده بود
نفس هاشون حبس و چشم ها قفل هم بودن
چند ثانیه ای که باعث شد قلب جفتشون بیشتر از حد مجاز بتپه
یکیشون باید برای بریدن این اتصال داوطلب میشد
نابی داوطلب امروز بود
+من دیگه ..باید برم
-اها ..منم
هرکدوم مسیری رو پیش گرفتن و رفتن
نابی دستی روی گردنش کشید و عرق سردش رو پاک کرد
+چرا اینقدر عرق کردم
به مرکز اورژانس رفت (همون پذیرش خودمون)
~نابی اماده باش
+چرا ؟
~الان تماس گرفتن ،دارن یه بیمار رو میارن
+مشکلش چیه؟
~ایست قلبی
صدای آمبولانس از بیرون بیمارستان به گوششون خورد
~بدو بریم
تیم به سمت ورودی رفت و نابی هم پشت سرشون دویید
مرد رو با یک دو سه روی تخت چرخ دار گذاشتن و به داخل کشیدنش
جونگ در اورژانس بهشون پیوست
-علائم حیاتی؟؟
~فشار خون پایینه ،ضربان قلبم همینطور
-بهش ..تزریق کنید ،ماسک اکسیژن .به جراح خبر بدید و اتاق عمل رو آماده کنید میرم برای عمل اماده شم
~چشم دکتر
دوباره استرس گرفته بود ،هنوز به این وضعیت اماده باش و استرس نگیر بیمارستان عادت نکرده بود
جونگ کوک از کنارش گذشت و رفت
خودش رو جمع و جور کرد و جلوتر رفت
+کاری هست که من ..
با شنیدن صدای بوق حرفش نصفه موند
~ضربان قطع شد!
~بقیه تیم رفتن برای عمل اماده شن میرم دکتر رو خبر کنمم
هیچ کس جز اونو پرستاری که مسئولیت چک کردن علائم  حیاتی بود اونجا نبود
~چیکار میکنی؟؟زودباش شروع کن دیگهه
نابی که استرس گرفته بود و نمی‌دونست داره چیکار میکنه روی تخت رفت و احیاء رو شروع کرد
با شمارش ۱ ۲ ۳ انجامش میداد
جونگ کوک به همراه تیمش به سمتشون دوییدن
-چیشدهه؟؟
~ضربان قطع شد دکتر!!
-شک رو بده ،بزارش روی ۲۰۰
نابی دست هاش رو برداشت و جونگ کوک شک به مرد زد
جوابی نداد و نابی دوباره احیا انجام داد
-۲۲۰
باز هم جواب نداد
.....
تا جایی که میشد همه ی عدد هارو امتحان میکردن و نابی حدود رب ساعت بود که داشت احیاء انجام می‌داد
همشون نا امید شده بودن
~دکتر فکر کنم بهتره مرگش رو اعلام کنیم
-نابی
+نه ما هنوزم میتونیم
اشکی از گوشه ی چشمش چکید
اون نمیخواست نا امید بشه ،میخواست اون مرد رو نجات بده
اما ،متاسفانه نمیشه خدارو شکست داد
-کیم جونگ یونگ ..
+نه ،اون نمرده
-کیم جونگ یونگ در ساعت ۱۱:۳۷ دقیقه فوت کردن
+دارم بهت میگم نمردهه
جونگ کوک تخت رو دور زد و نابی رو از پشت گرفت و بلندش کرد
نابی رو روی زمین نشوند و خودش هم روبه روش زانو زد و در آغوش کشیدش
-آروم باش
نابی دست و پا میزد و به پرستار ها نگاه میکرد که داشتن پارچه ی سفید رو روی صورت مرد می‌کشیدن
+اون نمرده ..
جونگ کوک محکم تر در آغوش گرفتش و دستی روی موهاش کشید
-هیشش ..اون داره به جای خوبی میره مگه نه ؟
نابی بی صدا گریه میکرد و لباس جونگ کوک رو چنگ میزد
این اولینش بود
باید بهش عادت میکرد چون روزی میرسید که خودش مسئولیت اعلام زمان مرگ رو به عهده داره
.........
سلامم
اینم پارت جدید
امیدوارم خوشتون اومده باشه تا اینجا
بهش عشق بورزید
از حمایت ها کاملا راضیم
و اینکه قول داده بودم شرط هارو تا یه مدت زیاد نکنم سر قولم هستم شرط ها زیاد نمیشن همون قبلیان .
مراقب خودتون باشید 💜
ووت :+۱۹
کامنت:+۱۵

The Diary (دفتر خاطرات)Where stories live. Discover now