Part 58

1K 167 83
                                    

یونگی که صندلی عقب ماشین نشسته بود در حالی که خواهر به خواب رفته اش رو توی بغل گرفته بود و موهاش رو نوازش میکرد اصلا شبیه اون یونگی یه هفته پیش که یه خودکشی ناموفق داشت نبود و مثل خود همشگیش همون نگاه سرد و حالت چهره ی ناخوانا رو داشت

تمام این یه هفته ای که مینهی بستری بود جونگ کوک هر روز صبح زود بیدار میشد و از خونه ی خودشون که مرکز سئول بود تا بیمارستانی که مینهی توش بستری بود و تقریبا حومه ی سئول بود میرفت و تا عصر پیش یونگی که همون اطراف تو یه هتل ۳ ستاره بود میموند و بعد از اون برمیگشت خونه

شاید تهیونگ بهش نگفته باشه ولی سوهی خبر داشت که جونگ کوک تو این یه هفته مدام کلاس هاش رو میپیچوند تا بره پیش یونگی

حالا اون صندلی جلو و کنار جونگ کوک که داشت رانندگی میکرد نشسته بود و از اینه راننده هر از گاهی به یونگی که اون پشت داشت سر خواهرش رو نوازش میکرد نگاه میکرد

امروز بعد از مرخص شدن مینهی جونگ کوک به یونگی اصرار کرد که اون رو تا هتلی که میخواستن بمونن میرسونش و یونگی هم برعکس تصوراتشون زیاد مخالفت نکرد

نمیدونستن به خاطر این بود که فکرش زیادی درگیر مینهی شده یا برای اون اتفاقی که رو پشت بوم بیمارستان افتاده بود ولی یونگی از اونموقع تا الان به نسبت قبل باهاشون ملایمتر رفتار میکرد
البته نه خیلی!

یونگی به هیچ عنوان نمیخاست خودش و خواهرش دوباره پاشون رو تو خونه ای بزارن که اون فاجعه درش اتفاق افتاده بود و جای دیگه ای هم برای رفتن نداشتن برای همین قرار بود تا وقتی یونگی یه خونه پیدا میکنه توی هتل بمونن

سوهی به جونگ کوک نگاه کرد که یا یهویی تو افکارش غرق میشد یا مردد از اینه به یونگی نگاه میکرد و لبهاش رو انگار که چیزی میخواد بگه از هم فاصله میداد ولی در اخر هیچی نمیگفت

تا اینکه بلاخره وقتی پشت چراغ قرمز بودند جونگ کوک بی مقدمه گفت: یونگی میخوای پیش من زندگی کنی؟

سوهی شوکه از این حرف با صدای کمی بلندی گفت: چی داری میگی جونگ کوک؟

جونگ کوک اخم کوچیکی بهش کرد تا ساکت بشه و یونگی بتونه جوابش رو بده

یونگی کمی شکه شد ولی با لحن بی تفاوتی پرسید: مگه تو با خانواده ات زندگی نمیکنی؟

جونگ کوک: خب اره

یونگی پوزخند ارومی زد و گفت: یعنی میخوای بگی خانواده ات خیلی راحت یه پسر غریبه با خواهرش رو که معلوم نیست از کجا اومدن رو قبول میکنن؟

جونگ کوک سریع گفت: نگران اونش نباش من باهاشون حرف زدم

سوهی پوکر به جونگ کوک نگاه کرد
واضح بود که داشت دروغ میگفت و میدونست که به احتمال نود و نه درصد میخواست پدر و مادرش رو مثل همیشه تو یه عمل انجام شده قرار بده
واقعا خانم و اقای جئون زیادی برای جونگ کوک خوب بودن

BAD BOYSWhere stories live. Discover now