Part 51

870 188 214
                                    

پله ها رو با سرعت زیادی پایین میرفت در همون حین دستش رو سمت موهاش برد تا کش مویی که شل شده بود رو در بیاره و دوباره ببنده

ولی حواس پرتیش و عجله ای که برای پایین رفتن از پله ها و زودتر رسیدن به حیاط بود باعث شد دو پله مونده به طبقه اول رو پاش لیز بخوره

اونقدر یهویی بود که نتونست دستش رو به نرده یا جایی بند کنه و فاصله ای تا افتادن روی زمین نداشت

اما همون موقع دستی دور کمرش حلقه شد و مانع افتادنش روی زمین جلوش یا شاید پخش شدنش روی پله ها شد

چند ثانیه طول کشید تا موقعیت و اتفاقی که در حال وقوع بود اما فردی ازش جلوگیری کرده بود رو درک کنه

نفس اسوده ای کشید و با کمی پایین انداختن سرش به دستهای سفید و کشیده ای که دور کمرش بودند نگاه کرد

با شل شدن و در اخر باز شدن اون دست ها از دور کمرش برگشت تا از اون فرد تشکر کنه

ولی با دیدن شخص روبه روش از تعجب ابروهاش بالا پریدن و فاصله ی کمی ببن لبهاش افتاد

لبخندی زد و با لحنی مودبی گفت: ازت ممنونم یونگی شی

تغییری توی صورت بی حس یونگی ایجاد نشد و اون پسر بی توجه به تشکرش با گذشتن از کنارش از پله هایی که به طبقه اول میخورد پایین رفت

با فوتی که کرد چند تار موی جلوی چشمهاش به عقب رفتن

نباید چیزی بیشتری از پسری مثل اون انتظار داشت

برگشت و بعد دستش رو بالا اورد و روی نرده ی کنار پله ها گذاشت

با چیزی که به ذهنش اومد گوشه های لبهاش کمی کش اومدن و لبخند کوچکی رو بوجود اوردن

حتی اگر حرفهایی که تهیونگ درمورد یونگی زده بود هم درست باشه ولی بازم باورش براش سخته
چون یونگی بیشتر از اینکه شبیه به یه خلافکار یا معتاد باشه شبیه یه پسر تنهاس که از خوب بودن با دیگران میترسه

و شخصیتی که از تهیونگ میشناخت باعث شد کمتر به حرفهاش اعتماد کنه
اون پسر زود قضاوت میکرد و بر اساس چیزی که در ظاهر میدید درمورد اون فرد نظر میداد
ولی سوهی شاید برعکس بود
اون هیچوقت به خودش اجازه نمیداد تا وقتی کسی رو به طور کامل نشناخته قضاوتش کنه

ولی با وجود اینها هنوزم براش سخت بود که بخواد اولین دیدارش با یونگی رو فراموش کنه
چون اون پسر حرفهایی رو بهش زده بود که بیشتر از هر چیزی از شنیدنشون بیزار بود

وقتی به طبقه اول رسید چرخید و پاش رو روی پله هایی گذاشت که به طبقه همکف میرفتن

ولی قدمی برنداشته با دیدن صحنه روبه روش ایستاد

پایین پله ها جونگ کوک و یونگی ایستاده بودن
و به نظر میرسید که داشتن حرف میزدن البته چهره ی یونگی بی میل و خسته دیده میشد انگار میخواست از کنار جونگ کوک هم مثل اون بی اهمیت رد شه

BAD BOYSWhere stories live. Discover now