Part 17

692 172 49
                                    

مینهی رو زمین گذاشت

کلید رو از تو جیبش دراورد و بعد از باز کرون در خونه با نگاه عصبی و لحن سردی گفت: برو تو

مینهی ترسیده از رفتار برادرش دستهاشو تو هم قفل کرد و وارد خونه شد

اگه مثل روزای عادیشون یونگی میومد دنبال مینهی و اون دو بر میگشتن به خونشون الان مینهی باید سمت اتاقش میدویید و بعد از عوض کردن لباس هاش به برادرش تو درست کردن نهار کمک میکرد

ولی الان وسط هال کوچیک خونه ایستاده بود و با استرس منتظر حرکت یا حرفی از جانب برادرش بود

برای چند دقیقه هیچکدوم حرفی نزدن تا اینکه مینهی خسته از این سکوت عذاب اور سرشو کمی بالا اورد و با استرس گفت: اوپا..من...

با صدای عصبی یونگی حرفش نصفه موند و شونه هاش رو از ترس جمع کرد

_تو چییی؟؟ هااان!؟ تو چی؟ دلیلی برای این کار احمقانت داری؟

مینهی لبهاشو تو دهنش جمع کرد و سعی کرد جلوی ریختن اشکهاش رو بگیره چون میدونست این بدتر یونگی رو عصبی میکنه

ایندفعه یونگی داد کشید: جواب منو بده چرا سوار ماشین یه غریبه شدی؟؟ مگه من درمورد این بهت تذکر نداده بودم؟..چرا هیچی نمیگی؟

مینهی گوشه ی لباسشو تو مشتش گرفت و با صدای لرزون و ترسیده ای گفت: گ..گفته بودی

_خب؟؟! پس چرا سوار ماشینش شدی؟؟

مینهی: او..اون گفت دوستته

یونگی چند بار محکم کوبید تو پیشونیش که مینهی از ترس تو جاش پرید و شوکه به برادرش خیره شد

طاقت نیورد و کم کم اشکهاش شروع به ریختن کردن

یدفعه لحظه ای که برادرش صورت اون مرد رو با چاقو زخمی کرد بیاد اورد نکنه بخواد با اونم همچین کاری کنه؟
نه نه معلومه که نمیکرد ولی بازم اون صحنه تو ذهنش میچرخید و بیشت از قبل میترسوندش

یونگی با حرص گفت: دوستم؟! واقعا تو اون لحظه نمیدونستی من هیچ دوستی ندارم؟ (با کلافگی دستی رو صورتش کشید و با پوزخند حرصی ادامه داد) مین مینهی تو احمق ترین موجودی هستی که تو عمرم دیدم

مینهی بدون حرفی فقط سرشو پایین انداخت

میخواست هرچه سریعتر ازون فضای ترسناک بره
نوک انگشتای دست و پاش از استرس یخ کرده بودن و واقعا مثل تو فیلما حس میکرد قلبش تو دهنش میزد و صداش از هر وقتی واضح تر و بلند تر بود

یونگی خودشو رو مبل انداخت و ایندفعه با صدای اروم تر ولی همونطور جدی گفت: برو تو اتاقت

مینهی خوشحال چند بار پلک زد تا دیدش که به خاطر اشکاش تار شده بود درست شه و بعد با بیشترین سرعت خودشو به اتاقش رسوند

BAD BOYSNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ