Part 49

737 180 180
                                    

یونگی مکث کرد
ساکت شد و برای مدتی فقط با چشمهای ترسیده اش به مرد روبه روش خیره بود

قطعا انتخابش گزینه ای بود که خطری برای خواهرش نداشته باشه
ولی مشکل اینجا بود که همچین گزینه ای وجود نداشت

اگه خودش رو میبردن قرار نبود مینهی بدون مشکلی زندگی کنه
یه بچه ده ساله ی خجالتی که هیچ سرمایه ای نداره چطور میخواد راحت زندگی کنه اونم تو همچین محله ای و با وجود طلبکار های دیگه ی پدرش؟

لبهاش رو با زبونش خیس کرد و با صدای ارومی در حالی که بین کلمات وقفه ایجاد میکرد مردد گفت: من بدهیتون رو میدم، تا فردا، فقط تا فردا بهم مهلت بدین

و بعد دست لرزونش از استرس رو کمی بالا تر اورد و موهای پریشون و نرم خواهرش رو لمس اروم و ضعیفی کرد

مینهی تمام زندگیش بود
تنها دلیلی که بازم تو این منجلاب دست و پا میزد

سانگ وو چشمی چرخوند و به مرد گنده و عضله ای همراهش گفت: پسره رو بیار

و بعد بی اهمیت اتاق رو ترک کرد تا مجبور نباشه تقلاها و داداهای اون پسر رو تحمل کنه

مینهی رو از بغلش جدا کرد و بعد از بلند شدن اون رو پشتش برد

خیره به مردی که با قدم برداشتن سمتش هر لحظه فاصله کم بینشون رو کمتر میکرد مچاله شدن تیشرتش رو توی دستهای کوچک مینهی حس میکرد

با ایستادن مرد روبه روش با التماس و صدای بلندی که از روی استرس و هول زدگی بود گفت: نه...لطفا...پس میدم پولتونو...پسش میدم

چرا داشت به مردی که هیچکاره بود التماس میکرد
کسی که باید اینطور ازش خواهش میکرد برای رها شدنش سانگ وو بود که اون هم اتاق رو ترک کرده بود

انگار میدونست یونگی قراره همینطور به التماس ها و دروغ هاش درمورد پرداخت کردن بدهیش تو کمترین زمان ادامه بده برای همین سریع از اونجا رفته بود چون حوصله ی این حرف ها رو نداشت

مرد با چشمهای سرخ شده ای که معلوم نبود از خشمه یا خستگی با محکم گرفتن بازوی یونگی اون رو همراه خودش کشید

اما چند قدم نرفته متوجه خواهر اون پسر شد که با محکم گرفتن لباس برادرش اون هم دنبالشون کشیده میشد

با اخم ترسناکی بهش تشر زد: ولش کن بچه

اما مینهی برعکس تیشرت یونگی رو محکم تر توی دستش فشرد و با چشمهای خیسش به مرد خیره شد و تنها یه کلمه رو با مظلومیت گفت: نبرش

مرد کلافه و عصبی با خشونت دست مینهی رو از لباس برادرش جدا کرد و اون رو به عقب هل داد که باعث افتادن مینهی و برخورد سرش با پایه فلزی تخت شد

با بلند شدن جیغ و گریه مینهی که از روی درد سرش و شاید ترس از دست دادن برادرش بود یونگی سعی کرد سمتش بره اما مرد حجم زیادی از موهاش رو توی مشتش گرفت و کشیدشون که یونگی به خاطر درد زیادش داد بلندی کشید و دستهای مرد رو چنگ زد و سعی کرد اون رو از موهاش جدا کنه

BAD BOYSWhere stories live. Discover now