Part 16

731 180 78
                                    

جین گوشیش رو تو جیبش گذاشت و بعد از بلند شدنش از رو صندلی نگاه شرمنده ای به یونگی انداخت و گفت: خب فکر کنم باید بریم مدرسه خواهرت

یونگی فقط سری تکون داد و زودتر از اونا از اتاق خارج شد

***

از ماشین سوکجین پیاده شد

فقط یه نگاه کوتاه به جلوی در مدرسه کافی بود تا اون پسر سیاه پوش نحس رو همراه خواهرش ببینه

اونقدری تمام ذهنش از مینهی پر شده بود که متوجه سوهی و همینطور تهیونگ که با فاصله ی کمی پشت جونگ کوک ایستاده بودن نشد

قدم های سریعشو سمت مینهی که با دیدن برادرش گریه هاش شدت گرفته بودن برداشت و بعد در اغوش گرفتش

*داداشی

این صدای گریون و خفه شده مینهی تو بغلش بود که به گوشش رسید

مینهی رو از خودش جدا کرد و بعد دو طرف اون صورت سفید و گریون رو گرفت: حالت خوبه؟ کاریت کردن؟

ولی به جای صدای ظریف و بچگونه ی خواهرش، صدای نفرت انگیز جونگ کوک بود که اومد

+نگران نباش حالش خوبه..فقط نمیدونم چرا با اون همه خوراکی که بهش دادم هنوزم گریه میکرد مگه بچه ها از اینجور چیزا خوششون نمیاد؟؟

نگاه عصبیشو به جونگ کوک داد به سرعت از جاش بلند شد ولی قبل اینکه بتونه برای دومین بار مشتشو تو صورت اون پسر بزنه بازوهاش از دو طرف گرفته شدن

و این یونگی بود که نگاه سرخ شده از عصبانیتشو اول به جونگ کوک و بعد به اون دو مردی که بازوهاش رو گرفته بودن داد

پوزخندی زد و با لحن حرصی گفت: هه..اینقدر ترسویی که ادم اجیر کردی منو بگیرن؟

جونگ کوک لبخندی زد و با لحن حرص دراری گفت: من فقط نگران تو بودم که اینارو با خودم اوردم

سرشو نزدیک کرد و درست کنار گوش یونگی گفت: میدونی که به خاطر یه مشت یا سیلی روی گونم چقدر باید دیه بدی

عقب رفت و دوباره تو چشمهاش خیره شد و با لحن تحقیر امیزی گفت: و خب اینجوری که از تیپت معلومه کل زندگیت با خودت به اندازه ی یه جفت کفش من ارزش ندارن

بعد این حرفش متوجه شد که یونگی دیگه تو دستای اونا تقلا نمیکنه و الان با نگاه ناخوانایی زل زده بود تو چشمهاش

جونگ کوک با اشاره ای به اون دو فهموند یونگی رو ولش کنن

با رها شدنش هم هنوز تو چشمای جونگ کوک خیره بود

البته جونگ کوکی که چند وقت بیشتر نبود یونگی رو میشناخت نمیدونست چه چیزهایی ممکنه پشت اون نگاه پنهون شده باشه
چیزی درمورد رفتار متظاهر یونگی نمیدونست
یا اینکه میتونه چقدر خطرناک و دیوونه باشه

و این رو وقتی فهمید که گول نگاه یونگی رو خورد و همون موقعی که اون هم داشت متقابلا به چشم های یونگی خیره میشد اون پسر خیلی نامحسوس چاقوی جیبی خیلی کوچیکی که تو جیبش بود رو دراورد

و در اخر با یه حرکت سریع قبل اینکه جونگ کوک و حتی اون دو مرد به خودشون بیان با اون چاقو زخمی سطحی و کوچک اما دردناکی رو صورت جونگ کوک به جا گذاشت

داد جونگ کوک به هوا رفت و همین باعث شد بقیه از شوک در بیان و به سرعت سمت جونگ کوک برن

سوهی همه رو کنار زد و با چشمهای خیسش کنار جونگ کوک نشست دستهای جونگ کوک از رو صورتش کنار زد و به زخمش که خون زیادی ازش میومد خیره شد

در حالی که صداش به خاطر اشکهایی که میریخت درست در نمیومد گفت: هی هی دستاتو بهش نزن ممکنه عفونت کنه..وااایی خدای من

تهیونگ سوهی رو از زمین بلند کرد و گفت: هی دختر لازم نیست نگران باشی فقط یه زخم کوچیکه...ته ته ش یه چسب زخم بخواد...چرا خودتو برای همچین چیزای کوچیکی ناراحت میکنی اخه

سوهی که اروم تر شده بود با مظلومیت گفت: اخه داره ازش خون میاد

تهیونگ چیزی نگفت و سمت جونگ کوک رفت
جین داشت اون رو بلند میکرد و با جونگ کوکی که حالا فقط اخم هاش تو هم بود صحبت میکرد

جین روبه تهیونگ گفت: باید اول صورتشو بشوریم

قبل اینکه تهیونگ تایید کنه با صدای یونگی یادشون اومد مقصری این وسط هست که با چاقو به جونگ کوک حمله کرده بود

یونگی دست به جیب با تمسخر گفت: چقدر حال به هم زن به خاطر یه زخم کوچیک همچین قش قرقی به پا کردین...( رو به جونگ کوکی که عصبی بهش نگاه میکرد ادامه داد) نا امیدم کردی

خواهر شوکه اش رو بغل کرد و چند قدمی عقب رفت و خیلی جدی گفت: به هر حال این فقط یه بخش خیلی کوچیکی از تلافی کارت بود...بهتره خودت رو برای بقیش اماده کنی

و بی اهمیت به هوسوک که داشت نزدیکش میشد و انگار میخواست بهش چیزی بگه جای خواهرشو تو بغلش درست کرد و سمت خونه اش که فاصله زیادی با اونجا نداشت راه افتاد

و بی اهمیت به هوسوک که داشت نزدیکش میشد و انگار میخواست بهش چیزی بگه جای خواهرشو تو بغلش درست کرد و سمت خونه اش که فاصله زیادی با اونجا نداشت راه افتاد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

_________________________________________
۷۹۰ کلمه

BAD BOYSWhere stories live. Discover now