Part 22

714 175 63
                                    

* اممم مین یونگی شی؟؟

با صدایی که مردد اسمشو صدا زد برگشت و به پسری که داشت ترسیده نگاهش میکرد خیره شد

_چیه؟

پسر سرشو انداخت پایین و گفت: ا..اقای جئون کارتون دارن گفتن که...

همون اول جمله شنیدن اون فامیلی کافی بود تا کلافه چشمی بچرخونه و بی اهمیت به ادامه ی حرف پسر از کلاس خارج شد

این جناب جئون تو این هفته هی ادم میفرستاد سراغش

پسر بیچاره با بدبختی به یونگی که داشت دور میشد نگاه کرد

چرا باید بین اون دو تا ادم وحشتناک گیر میوفتاد

***
ادامسشو باد کرد ولی ایندفعه ترکید و اطراف لبش چسبید

همون موقع یه پسر مو نقره ای از کنارش رد شد و بعد از نگاه کردن بهش قیافشو جوری که انگار چندشش شده باشه جمع کرد

زبونشو دور لبش کشید و اون ادامس رو دوباره تو دهنش جمع کرد

حیف حوصله نداشت مگه نه به خاطر رفتار اون پسر حسابشو کف دستش میذاشت

گوشیشو از تو جیبش بیرون اورد و شماره ی جونگ کوک رو گرفت

امروز به طرز عجیبی همراهش کلاسارو نپیچونده بود و این باعث تعجب تهیونگ شده بود

هر چقدر منتظر موند جونگ کوک جواب نداد
برای بار دوم هم همینطور بود

زیر لب غر زد: پسره ی الدنگ...من اینجا دارم از بیکاری پشه ها رو میکشم اون معلوم نیست داره چه گهی میخوره

***

زنگ درو برای بار پنجم زد
ولی بازم هیچ کس درو باز نکرد

حتی کوچکترین صدایی از سمت خونه نمیومد

با نگرانی زمزمه کرد: نکنه مرده باشه؟
شایدم دزدیدنش دارن اعضای بدنشو در میارن

لحظه ای پوکر شد و سر خودش غر زد: باز توهم زدی جیمینا

امروز واقعا روز عنی براش بود

هم هیکاری چان رو خونه ی خالش جا گذاشته بود هم کراشش معلوم نبود کجا گم و گور شده که درو باز نمی کنه

اهی کشید و طبق معمول شروع کرد به صحبت کردن با خودش: پسره ی احمق من این همه زحمت کشیدم خودمو براش جذاب تر از قبل کردم ولی حالا منو جلوی در کاشته
ولی فاک بهش اون که هنوز دوست پسرم نشده که ازش توقع داشته باشم
ولییی باااازم
اههههه

همون موقع متوجه سنگینی نگاهی شد نگاهشو اینور اونور چرخوند که اخرش متوجه زن همسایه شد که از تو پنجره بهش زل زده بود

یاد این کلاغ ترسناکا افتاد

ازونایی که صبح ها هی غار غار میکنن

لبخند ملیحی زد و برای اینکه صداش به اون زن برسه داد زد: چیزی شده خانم؟

زن هم متقابلا داد زد: اگه منتظر اون پسره ای نیستش

خب مسلما منظور زن از اون پسره کسی جز یونگی نبود

جیمین: کجاااا رفتههه مگههه؟؟

زن با تمسخر گفت: نمیدونی؟ هر چند وقت یکبار برای کارش میره بار...معلوم نیست اونجا چه غلطی میکنه

جمله ی اخرش رو اروم تر گفت اما بازم جیمین متوجه اش شد

جیمین: خیلی ممنونم...فقط اسم بار رو میدونید

زن: دایمند

تعظیم کوتاهی کرد و بعد از گفتن ممنون بلندی گوشیشو در اورد و دنبال ادرس گشت

بعد از پیدا کردن ادرس با لبخند بزرگی گفت: مین یونگی قرار نیست به همین راحتیا ولت کنم

واقعا هم قرار نبود کنار بکشه

حداقل نه امروز که به خاطر اون پسر موهاشو نقره ای کرده بود

حداقل نه امروز که به خاطر اون پسر موهاشو نقره ای کرده بود

Ops! Esta imagem não segue as nossas directrizes de conteúdo. Para continuares a publicar, por favor, remova-a ou carrega uma imagem diferente.

_________________________________________
۵۲۵ کلمه

این پارتم برای بقیه ریدرای کیوتم🥲💜

پارت بعدم یکشنبه اپ میشه

دوستون دارم💜❤

BAD BOYSOnde as histórias ganham vida. Descobre agora