شاید میتونست سوهی هم متقاعد کنه
اگه اون رو هم طرف خودش داشت قطعا بهتر میتونست اون پسر رو از جونگ کوک دور نگه داره
سوهی شوکه گفت: دروغ میگی دیگه نه؟ امکان نداره، اون پسر همسن منه
تهیونگ دوباره نشست و گفت: خودت میتونی درموردش تحقیق کنی تا بفهمی دروغ میگم یا نه
جوری که با اعتماد به نفس و اطمینان حرف میزد به سوهی فهموند که حرفهاش حقیقتن
بعد از کمی سکوت خیره به چهره ی منتظر تهیونگ گفت: ولی به نظرم هنوزم کارت درست نیست، شاید بهتر باشه اول با اون پسر یکم اشنا بشیم و اونموقع میتونیم تصمیم بگیریم که ادم خوبیه یا بد
تهیونگ انتظار همچین حرفی رو از سوهی نداشت
فکر میکرد اون هم مثل خودش نگران جونگ کوک بشه ولی برخورد سوهی خلاف این رو ثابت کرده بودتهیونگ: ادم خوب؟ جدی؟ یونگی همش هیفده سالشه ولی زندگیش از خیلی ها کثیف تره و کلی کار خلاف انجام داده بعد تو میگی ممکنه ادم خوبی باشه؟!
فکر نمیکردم همچین نظری داشته باشی
حقیقتا انتظار دیگه ای ازت داشتم، انگار جونگ کوک اونقدر هام برات مهم نیستسوهی اهی کشید و با لحن ملایمی گفت: کارت عجولانه ست تهیونگ، درست نیست که به تنهایی برای جونگ کوک تصمیم بگیری
تهیونگ چشمی چرخوند و گفت: نظرت هر چیم باشه من قرار نیست تغییری تو کارم ایجاد کنم و پشیمون شم
ایندفعه سوهی جلوش ایستاد و با لحن جدی برعکس کمی قبل گفت: ببین یا اینکارت رو تموم میکنی و به جونگ کوک میگی اون اعترافت دروغ بوده و من اهمیتی به دلیلی که واسه ی دروغت براش میاری نمیدم یا خودم میرم حقیقت رو بهش میگم
و بعد بی توجه به تهیونگی که هر لحظه امکان داشت از شدت عصبانیت منفجر شه با سرعت زیادی اونجا رو ترک کرد
با رفتن سوهی تهیونگ عصبی دستی روی صورتش کشید و لعنتی به خودش فرستاد
قطعا احمقانه تر از اعترافش به جونگ کوک گفتن حقیقت به سوهی بودش
حالا مثل چی از حرف زدن با سوهی پشیمون بود
ولی خب الان دیگه فایده ای نداشت***
_مینهی
با صدای اروم و گرفته ای خواهرش رو صدا زد
گلوش درد میکرد و این بعد از اون همه داد زدن طبیعی بودخواهر کوچولوش که مثل خودش روی زمین و روبه روش نشسته بود با صدا زده شدنش بلاخره نگاهش رو از پارکت ها گرفت و به برادرش داد
مینهی: بله؟
صداش ضعیف و شاید کمی ترسیده بود
ولی از چی میترسید؟
سانگ وو که دیگه رفته بود