Part 53

1.1K 199 136
                                    

بلافاصله بعد از باز کردن در جونگ کوک با هل دادنش کامل بازش کرد و وارد خونه شد

نگاه بی حوصله ای بهش انداخت و گفت: چی میخوای

چند قدمی بینشون فاصله بود که با طی شدن توسط جونگ کوک و با سرعت‌ زیادی باعث شوکه شدن و عقب کشیدن یونگی شد

یونگی با صدای کمی بلندی گفت: چتهه

جونگ کوک اما بی اهمیت به‌ عقب رفتن‌ و حرف یونگی جلوتر میرفت تا اینکه کامل به یونگی چسبید

دستش رو اروم‌ بالا برد و روی شونه ی یونگی گذاشت در حالی که با چشمهایی که کمی بیشتر از حالت عادی باز شده بودن و نگاه ناخوانایی به چشمهای متعجب و گیج یونگی زل زد

یونگی خواست خودش رو عقب بکشه اما جونگ کوک محکمتر شونه اش رو بین انگشتهاش گرفت و مانع شد

درسته یونگی بدن کوچکتری نسبت به جونگ کوک داشت ولی دلیل نمیشد ازش ضعیف تر باشه و قطعا میتونست خودش رو از دستش ازاد کنه ولی نگاه عجیب جونگ کوک و صورتش که کمی رنگ پریده بود مانع اینکار شد‌

برای اولین بار میخواست با اون پسر کنار بیاد و ببینه مشکل لعنتیش چیه

اخمهاش رو توی هم کشید و با لحن‌به ظاهر سردی گفت: چیزی میخوای؟

کم کم چهره ی جونگ کوک از اون حالت کپ کرده و عجیب در اومد و کمی نگرانی توی صورتش پخش شد

لبهاش رو با نوک زبونش خیس کرد و بعد با صدایی که بیشتر زمزمه به نظر میرسید گفت: میتونم‌ یه چیزی بگم؟

یونگی بی حرف بهش زل زد تا به حرف بیاد اما جونگ کوک باز گفت: میتونم؟

چشمی چرخوند و با لحن کلافه ای گفت: بگو خب

دروغ بود اگه میگفت کنجکاو نشده
چون اینبار جونگ کوک متفاوت تر از دفعات قبلی و عجیب به نظر میرسید

جونگ کوک به ارومی دستش رو از شونه ی یونگی روی بازوش سر داد که باعث مور مور شدن یونگی از حس بدش شد

کمی خودش رو کنار کشید و نگاه بدی به جونگ کوک انداخت

+تو از من متنفری؟

_جوابش واضح نیست؟

جونگ کوک بی اهمیت به طعنه ی یونگی باز هم تکرار کرد: از من متنفری؟

یونگی با لحن تندی گفت: اره

اینطور نبود واقعا
اون ادمی نبود که زیاد نسبت به ادمای اطرافش احساس تنفر داشته باشه بیشتر حوصله شون رو نداشت
در حقیقت تنها ادمی که ازش متنفره پدرشه

چهره ی جونگ کوک کمی تو هم رفت ولی بعد در کمال تعجب لبخندی زد و ایندفعه با صدای بلند تر و خیلی جدی اما مهربون‌ گفت: اما من دوستت دارم

BAD BOYSWhere stories live. Discover now