Part 13

777 167 34
                                    

کولشو رو دوشش درست کرد

بعد از مرتب کردن موهاش تو اینه کوچیکی که همراهش بود، لبخندی زد و وارد مدرسه شد

بلاخره بعد از یک ماه به سئول برگشته بود و حالا میتونست اون دوتا احمقو ببینه

دلش برای اون دو نفر خیلی تنگ شده بود، مخصوصا جونگ کوک

حیاط خلوت بود

ولی با وارد شدنش به راهروی مدرسه جمعیت زیادی رو دید و خیلی طول نکشید تا همه ی نگاها سمت اون کشیده بشه

و بعدش بتونه صدای زمزمه ها و پچ پچاشون رو بشنوه

*اینقدر نبودش کلا فراموشش کردم

*اووههه خانم بعد از یک ماه لطف کردن به مدرسه برگشتن

*دیدی دامنش چقدر کوتاس؟

*از یه جنده نباید بیشتر از اینم انتظار داشت

*واایی کبودی رو گردنشو میبینی؟

*چقدرم با غرور راه میره..فکر کرده کیه

*هرزه ی احمق بازم برگشته و قراره به جونگ کوک اوپا بچسبه

اوایلش ناراحت کننده و دردناک بود

یادشه چقدر به خاطر این حرفا گریه میکرد و حتی یه بارم دست به خودکشی زده بود

ولی الان به لطف اون دو خیلی فرق کرده بود

و جمله ای که جونگ کوک بهش گفته بود رو همیشه با خودش تکرار میکرد

《هیچ ادمی ارزش نداره که بخوای به خاطرش ناراحت بشی》

هوفی کشید و موهایی که دوباره تو صورتش پخش شده بودن رو پشت گوشش فرستاد

کمی جلوتر که رفت تونست هیکل اشنایی رو بین اون جمعیت ببینه که پشت بهش ایستاده بود

بدون اینکه اهمیتی به نگاه هایی که روش بود بده بلند داد کشید: جووووونگگگگ ککووووووککک

با داد بلندش توجه جونگ کوک و تهیونگی که کنارش ایستاده بود بهش جلب شد

جونگ کوک با دیدن سوهی خوشحال سمتش دویید و بعد محکم بغلش کرد

سوهی بلند خندید و چند بار به پشت جونگ کوک کوبید

با لحن شوخی گفت: نبودم وزن کم کردی کوکی...اینقدر دوری از من بهت فشار اورده؟

جونگ کوک بلاخره ولش کرد و بهش خیره شد: معلومه که اورده..نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود دختر

سوهی یکی ازون لبخندای زیباش رو زد و گفت: واه..رمانتیک شدی کوکی

همونموقع تهیونگ پرید وسطشون و با صدای بلندی گفت: هی هی میشه یکمم به من محل بزارین...اینجا کسی دلش برای من تنگ نشده؟

BAD BOYSWhere stories live. Discover now