𝐏𝐚𝐫𝐭 𝐍𝐢𝐧𝐞𝐭𝐞𝐞𝐧: 𝑅𝑒𝑑 𝐹𝑙𝑜𝑤𝑒𝑟༄☕︎

156 21 8
                                    

-------------------𑁍❦︎𑁍------------------

لباس سفرمو با دستم تکوندم، وسایلمو توی دستم محکم کردم با خوشحالی به طرف در مدرسه رفتم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


لباس سفرمو با دستم تکوندم، وسایلمو توی دستم محکم کردم با خوشحالی به طرف در مدرسه رفتم.
اتوبوس اردو جلو در ایستاده بود و من با دیدنشون بی اختیار لبخند زدم:)
با کمک ناظم سودا به طرف حیاط پشتی مدرسه رفتم که تمام بچه ها توی چمن ها منتظر حرکتمون بودن.

اتوبوس اردو جلو در ایستاده بود و من با دیدنشون بی اختیار لبخند زدم:)با کمک ناظم سودا به طرف حیاط پشتی مدرسه رفتم که تمام بچه ها توی چمن ها منتظر حرکتمون بودن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


با دیدن گویا با خوشحال اسمشو صدا زدم: گویااا^^
گویا با سردرگمی به طرفم چرخید و با دیدن من با لبخند برام دست تکون داد.
من به طرفش دویدم و بغلش کردم.
گویا: وای هایون خیلی خوشحالم که اومدی قراره کلی با هم خوشبگذرونیم^^
من با لبخند سرمو به علامت تایید حرفش تکون دادم.
سرمو چرخوندم که گروه پسران افسانه ای رو کمی دور تر از خودمون دیدم که به اینجا میومدن.
با دیدن دوباره سونبه یونگی لبخند به لبام نقش بست و این سفر برای من یکی از ماندگار ترین سفرای عمرم میشد:)
گویا با دیدن چمدون شیک و گرون قیمتم با تعجب گفت: وای هایون این چمدونو از کجا آوردی؟؟ چقدر قشنگه!
من با خجالت سرمو پایین انداختم و گفتم: یه هدیست..^^
و دوباره به سونبه یونگی خیره شدم.
با لبخند منتظر اتفاقاتی بودم که قرار بود توی این سفر همگی با هم تجربش کنیم.

..........................‌‌‌................................

‌‌‌

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
My Oppa☕︎ | اوپای منWhere stories live. Discover now