پارت-13 چیزهای کمی درباره هیونگ ها

266 72 12
                                    


یک هفته از قرار نافرجام اون شبشون گذشته بود و وقتی هوسوک بعد از سه روز به زور جریان رو از دهن جیمین شنیده بود با خنده و شوخی حال خراب جیمین رو عوض کرده بود و بهش گفته بود نمیدونسته اون نمیتونه سوئیچ باشه وگرنه حتما بهش میگفت که فهمیده بود تهیونگ یه باتمِ چون محض رضای خدا اون رو دیده بود، شبی که به دنبال جیمین اومده بود کلاب، لباس حریر پوشیده بود و حتی وقتی فهمید جیمین اونجا نیست لبهاش رو آویزون کرده بود و حتی براش کلی عشوه اومده بود تا راضیش کنه شماره جیمین رو بگیره ازش.

بعد به جیمین کلی اصرار کرده بود به تهیونگ پیام بده تا حالش رو بپرسه، چون به نظر میومد هوسوک بیشتر از اون نگران روحیه ی تهیونگ باشه.

تهیونگ گفته بود که حالش خوب هست و درگیر کار هست و توی اولین فرصت بهش زنگ میزنه و حالا یک هفته بود که دیگه خبری از هم نداشتن.

اخر شیفت کاری بود و صدای موزیک قطع شده بود
دنسرها پراکنده شده بودن و استیج خالی بود و خدمه مشغول تمیز کردن زمین بودن ، صدای نامجون و جین که با هم میخندیدن و به سمت بار میومدن توجه جیمین که داشت وسایلشو تمیز میکرد رو جلب کرد.

جین : یاااا جیمین ، چطوری؟طول کشیدن کار
امشبت رو مدیون کی هستم که میتونم هنوز بوت قشنگت رو روی اون صندلی ببینم؟

جیمین با خوشحالی منتظر رسیدنشون به میز بلند بار شد و لب زد

جیمین : سوکجین هیونگ... نامجونا هیونگ، کی برگشتید؟

نامجون : سلام جیم، چند ساعتی میشه رسیدیم

جیمین به دستهای نامجون که دور کمر جین حلقه شد و لبهای جین که کش اومدن نگاه کرد دستاش رو جلوی دهنش ورفت و بلند خندید و سرش رو عقب داد.

هوسوک که لباسش رو عوض کرده بود و از رختکن بیرون اومده بود به سمتشون اومد و با تعجب به دست های نامجون نگاه کرد و دور اون دو نفر چرخی زد، آرنجش رو روی میز بار تکیه زد و سوتی کشید و مشتش رو به مشت جیمین کوبید

نامجون سرش رو تکونی داد و به اون دو نفر زل زد.

نامجون: اره... آره.. بالاخره جرأتش رو پیدا کردم،باورم نمیشه همه خبر داشتن جین؟

جیمین خنده اش رو خورد.

جیمین : هیونگ، مهم اینه که الان کنار هم هستید، اون دیگه مال خودته.

جین: تو خیلی اشتباه کردی که زودتر اعتراف نکردی تا زودتر همچین تیکه ای رو توی آغوشت داشته باشی

نامجون و جیمین و هوسوک با تعجب از حرف جین بهش نگاه کردن، نامجون آروم به سر تا پای جین نگاهی کرد.

نامجون :خدایا، حق با اونه من خیلی احمق بودم

همه با هم خندیدن و چند دقیقه بعد، این نامجون و جیمین بودن که روی صندلی کنار بار نشسته بودن و دور از بقیه مشغول صحبت شدن.

anajo 안아줘  (آ.ناجو) Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon