پارت 9 _ یک یادگاری از عشق

280 74 6
                                    

کوان، پدر جیمین

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کوان، پدر جیمین

در نیمه باز اتاق، توجهش رو جلب کرد، لبخندی روی لبهاش نشست و نفسش رو آروم بیرون داد. مگه کی به جز پدرش میتونست حضورش رو با در نیمه باز اعلام کنه؟ عادتی که از زمان نوجوونیش شروع شده بود، پدری که ممکن بود دیر به خونه برگرده ولی با نیمه باز گذاشتن در اتاق خواب یا اتاق کارش به جیمین که ممکن بود نصف شب از خواب بیدار میشه اعلام میکرد خونه هست و بیداره.

__________ **** _______

در اتاق رو باز کرد و صدای در توجه مرد مسن رو جلب کرد، جیمین لبخند پهن تری زد و به سمت تخت خواب رفت، لبه ی تخت رو به پدرش که روی مبل چرم نشسته بود جا گرفت.

آبا : اوضاع اونجا، توی سئول چطوره؟

جیمین : چرا خودت نمیای تا اوضاع رو ببینی؟

پدرش به وضوح، با همین چند کلمه، جا خورد و جیمین کمی خودش رو روی تخت جابه جا کرد.

جیمین : منظورم این هست که شاید بهتر باشه شرایط رو عوض کنی و سری به کره بزنی، مطمئنم من میتونم راضیش کنم، اگه تو بخوای

پدرش روی مبل بیشتر لم داد.

آبا:میدونی که چیزی رو از این بیشتر نمیخوام، اگه ژاک رو اینجا نداشتم، دلم برای دیدن قیافه مردم توی خیابونهای سئول هم تنگ میشد.

جیمین با دلخوری دستهاش روی زانوهاش گذاشت.

جیمین :البته، تو همسرت رو داری، جوآن و به خصوص ژاک، چرا باید به خونه برگردی، اینجا خونت هست.

مرد مسن به آرومی خودش رو جلو کشید و دستهای جیمین رو توی دستش گرفت

آبا: جیمین، به من نگاه کن...

جیمین با تخسی سعی کرد حرف پدرش رو نادیده بگیره

آبا: جیمین، به آبا نگاه کن تا مطمئن شی پدر چقدر دلش میخواد کنارت باشه و هر روز صورت ماهت رو ببینه

جیمین با پافشاری سرش رو به راست چرخوند. پدرش کمی دستهاش رو فشرد و بهش هشدار داد که صورتش رو برنگردونه.جیمین چند ثانیه مکث کرد و با چشمهایی که اشک توشون حلقه کرده بود به پدرش نگاه کرد.

anajo 안아줘  (آ.ناجو) Where stories live. Discover now