Part32 The End

158 21 39
                                    

مرگ، همیشه همه جا هست... آماده... منتظر... آروم... همیشه مراقب و حاضر... همیشه حواسش بهمون هست
و بعد... وقتی زمانش فرا برسه... وقتی یه فرصت پیش بیاد... خیلی آروم، ما رو با خودش میبره... بدون هیچ‌ ردی... انگار هیچوقت وجود نداشته
***

–چاک... تو خدایی؟
دین بی نفس گفت.

چاک پوزخندی زد و با چشم هایی براق به کس و دین نگاه کرد.
–بینگو! ما اینجا یه برنده داریم!

–چطور؟...
دین قدمی به جلو برداشت و شوکه گفت.

–خب، توی هر داستان باید یه راز هیجان آوری باشه!
چاک خندید.

–و اینم پایان داستان شماست!
لبخند چاک محو شد و بشکنی زد. در کلبه به شدت باز شد و به دیوار کوبیده شد. دین و کس وحشت زده به عقب پریدند و شروع به جنگیدن کردند.

–تو نه! هنوز باهات کار دارم.
چاک گفت و از پشت یقه دین رو گرفت و عقب کشیدش و مجبورش کرد روی زمین زانو بزنه. دین دیگه نتونست تکون بخوره.

کستیل حالا تنها در برابر ارتشی از کورتونی ها ایستاده بود و میجنگید. دین سعی میکرد بلند شه و به چاک فحش میداد. چاک چشم هاشو چرخوند و دستهاشو روی لب های دین کشید و دهن دین بسته شد. حالا با دهنی بسته فریاد میزد و صداش به جایی نمیرسید.

دوتا کورتونی از جلو به کستیل حمله کردند. کستیل به سختی باهاشون جنگید و خنجرشون زد. ولی اصلا حواسش به پشت سرش و کورتونی زنی که داشت بهش نزدیک میشد نبود. زن با خرخر به کستیل نزدیک‌شد و شونه هاشو گرفت و از گردنش گازی گرفت.

خون بیرون پاشید و کستیل فریاد زد. دین با دهنی بسته اسمشو صدا کرد و اشک از چشم های ملتمسش پایین میریخت.

–گریه نکن دین...
کستیل لب زد و اشک از گوشه چشمش پایین چکید.

دین هق زد و سعی کرد بلند شه ولی تلاشش بیفایده بود. کورتونی هل حالا از ضعف کستیل استفاده کردند و بیشتر بهش حمله کردند. کستیل فریادی زد و چشم هاشو بست. نور روشنی از گریس درونش به بیرون نفوذ کرد. کستیل میخواست با نور گریسش کورتونی ها رو بکشه.

–تقلب نداریم!
چاک با بدخلقی گفت و دستشو تکون داد. نور گریس کستیل خاموش شد و کورتونی ها روی سرش ریختند.

–کافیه گمشید بیرون. چندشای به درد نخور.
چاک اخم کرد و جلو رفت و با دستش انگار مگس می پروند بین کورتونی ها رفت. کوروتونی ها همه بیرون از کلبه رفتند و دین بدن بی جان و خونین کستیل رو که چیز زیادی ازش نمونده بود روی زمین دید. لباس سفیدش کامل با خون قرمز رنگ شده بود و جای گاز کورتونی ها همه جای بدنش وجود داشت. کورتونی ها زنده زنده خورده بودنش.

دین حالا شوکه و بی نفس هق هق میزد و اشک مثل سیل از چشم هاش پایین میریخت. چاک‌بشکن زد و دین تونست تکون بخوره و دهنش باز شد.

⊹⊱The Evanescence⊰⊹(Complete)Onde as histórias ganham vida. Descobre agora