مرگ، همیشه همه جا هست... آماده... منتظر... آروم... همیشه مراقب و حاضر... همیشه حواسش بهمون هست
و بعد... وقتی زمانش فرا برسه... وقتی یه فرصت پیش بیاد... خیلی آروم، ما رو با خودش میبره... بدون هیچ ردی... انگار هیچوقت وجود نداشته
***–چاک... تو خدایی؟
دین بی نفس گفت.چاک پوزخندی زد و با چشم هایی براق به کس و دین نگاه کرد.
–بینگو! ما اینجا یه برنده داریم!–چطور؟...
دین قدمی به جلو برداشت و شوکه گفت.–خب، توی هر داستان باید یه راز هیجان آوری باشه!
چاک خندید.–و اینم پایان داستان شماست!
لبخند چاک محو شد و بشکنی زد. در کلبه به شدت باز شد و به دیوار کوبیده شد. دین و کس وحشت زده به عقب پریدند و شروع به جنگیدن کردند.–تو نه! هنوز باهات کار دارم.
چاک گفت و از پشت یقه دین رو گرفت و عقب کشیدش و مجبورش کرد روی زمین زانو بزنه. دین دیگه نتونست تکون بخوره.کستیل حالا تنها در برابر ارتشی از کورتونی ها ایستاده بود و میجنگید. دین سعی میکرد بلند شه و به چاک فحش میداد. چاک چشم هاشو چرخوند و دستهاشو روی لب های دین کشید و دهن دین بسته شد. حالا با دهنی بسته فریاد میزد و صداش به جایی نمیرسید.
دوتا کورتونی از جلو به کستیل حمله کردند. کستیل به سختی باهاشون جنگید و خنجرشون زد. ولی اصلا حواسش به پشت سرش و کورتونی زنی که داشت بهش نزدیک میشد نبود. زن با خرخر به کستیل نزدیکشد و شونه هاشو گرفت و از گردنش گازی گرفت.
خون بیرون پاشید و کستیل فریاد زد. دین با دهنی بسته اسمشو صدا کرد و اشک از چشم های ملتمسش پایین میریخت.
–گریه نکن دین...
کستیل لب زد و اشک از گوشه چشمش پایین چکید.دین هق زد و سعی کرد بلند شه ولی تلاشش بیفایده بود. کورتونی هل حالا از ضعف کستیل استفاده کردند و بیشتر بهش حمله کردند. کستیل فریادی زد و چشم هاشو بست. نور روشنی از گریس درونش به بیرون نفوذ کرد. کستیل میخواست با نور گریسش کورتونی ها رو بکشه.
–تقلب نداریم!
چاک با بدخلقی گفت و دستشو تکون داد. نور گریس کستیل خاموش شد و کورتونی ها روی سرش ریختند.–کافیه گمشید بیرون. چندشای به درد نخور.
چاک اخم کرد و جلو رفت و با دستش انگار مگس می پروند بین کورتونی ها رفت. کوروتونی ها همه بیرون از کلبه رفتند و دین بدن بی جان و خونین کستیل رو که چیز زیادی ازش نمونده بود روی زمین دید. لباس سفیدش کامل با خون قرمز رنگ شده بود و جای گاز کورتونی ها همه جای بدنش وجود داشت. کورتونی ها زنده زنده خورده بودنش.دین حالا شوکه و بی نفس هق هق میزد و اشک مثل سیل از چشم هاش پایین میریخت. چاکبشکن زد و دین تونست تکون بخوره و دهنش باز شد.
ESTÁ A LER
⊹⊱The Evanescence⊰⊹(Complete)
Fanfic🔯یک پایان متفاوت برای سریال سوپرنچرال💙💚 برای کلمه «Evanescence» معانی زیر تعریف شده: فقدان تدریجی، محو تدریجی، غیب زدگی، زوال تدریجی این لغت به معنای ناپدید شدن سریع و ناگهانی چیزی میباشد. حال میتواند زوال تدریجی یک امید باشد... یا فقدان تدریجی...