Part 27

98 26 10
                                    

دختری که جلوتر از همه راه بود بیشتر داخل جنگل رفت. خنجر فرشته زیر گلوی کستیل و کراولی بود و چند مرد اونا رو با خودشون میکشیدند. هیچ ایده ای نداشتند که نسخه موازی چه کسی قراره عمرشونو تموم کنه.

غروب آفتاب نزدیک بود که بالاخره دختر ایستاد. به بالای درختها نگاهی انداخت و سوت عجیبی زد. چند ثانیه بعد صدای سوت دیگه از ناکجا آباد شنیده شد و بعد دختر باز هم راه افتاد. بعد از چنددقیقه به یک دریاچه با محیط بسته رسیدند. درختها دور و بر دریاچه رشد کرده بود و آبشار زیبایی از بالای صخره به پایین جریان داشت‌.

دختر از کنار آبشار رفت و ناپدید شد. مردها کستیل و کراولی رو هل دادند تا راه بیفتن و کنار آبشار رفتند. لباسهاشون کامل خیس شده بود اما مردها همچنان اونا رو به جلو هل میدادند.

–میخواین یه وردی بخونید مثل معجزه حضرت موسی آبشار هم از باز بشه؟ اصلا دوست ندارم کت گرون قیمتم بیشتر از این خیس بشه.
کراولی با اخم به آبشار نگاه کرد ولی مرد هل محکمتری بهش داد.

بالاخره از آبشار رد شدند و خودشون رو داخل یه غار دیدند. مشعل هایی آتشین سرتا سر دیوار وصل بودند و غار رو روشن میکردند. چند نفر با تیر و کمان هایی چوبی اونجا ایستاده بودند.
کستیل با تعجب به اطرافش نگاه میکرد. هر چه جلوتر میرفتند بیشتر شوک زده میشدند. اون غار مثل یک دژ محکم بود. به فضای بازتری رسیدند،سقف اونجا بالاتر بود و نگهبان ها سرتاسر تالار ایستاده بودند. وسط تالار چندین سنگ روی هم به شکل صندلی بود و زنی روی اون نشسته بود که مثل بقیه ماسک سیاهی به چهره داشت.
مردها کستیل و کراولی رو چندقدمی صندلی بردند و مجبورشون کردند زانو بزنند.

–به قلعه من خوش اومدین!
زن با لحنی مغرور گفت. صداش برای هر دو نفر آشنا بود.

–افتخار آشنایی با کدوم یک از نسخه های موازی دنیامون رو داریم؟
کراولی ابرویی بالا انداخت.

–اوه همون لحن از خودراضی و همه چی دان. تفاوتی با این نسخه ات نداری.
زن جلو اومد و چونه کراولی رو توی دستش گرفت.

–تو کی هستی؟ از جون ما چی میخوای؟
کستیل بی صبر پرسید. از رمز و راز خسته شده بود.

–اول بهم بگین شما اینجا چیکار میکنین؟
زن چونه کراولی رو رها کرد و روی صندلیش نشست.

–تو دنیای ما من گریسم رو از دست داده بودم. اومدم اینجا تا گریسمو پس بگیرم ولی اینجا گیر افتادم. پایان داستان‌.
کستیل با بدخلقی گفت.

زن خندید.
–چه خلاصه و مفید! ولی کلاغا برام خبر آوردن تنها نبودی کلارنس. وینچسترا هم اینجا بودن‌.
کستیل با شنیدن اسمی که زن او رو صدا زد سریع سرش رو بالا اورد. فقط یه نفر  اونو اینطور صدا میزد...

–مگ؟

–درسته شیرین عسل، خودمم. بگو ببینم تو که مثل نسخه موازیت بهم خیانت نکردی؟
مگ ماسک رو از روی صورتش برداشت و نیشخندی زد.

⊹⊱The Evanescence⊰⊹(Complete)Where stories live. Discover now