Part 26

109 20 35
                                    

موزیک این پارت:
Fools paradise_Poets of the fall

دین لباس های مندرس دین موازی رو از تنش درآورد و با انزجار به دیوار کوبید. به سمت حمام رفت، دوش گرفتنش از همیشه بیشتر طول کشید چون تمام مدت زیر دوش ایستاده بود و سرشو به دیوار سرد حمام تکیه داده بود. جونی برای ادامه دادن نداشت.

به این فکر میکرد که باید کلر و الکس رو بیاره بانکر تا باهاشون زندگی کنند و تنها نباشند. اما میدونست اونا دیگه نمیخواستن دین رو ببینن. البته که اگه از این زندگی دور میموندند به نفع خودشون بود. اما دین مطمئن بود کلر زیادی قاطی زندگی شکارچی ها شده و دیگه بیرون کشیدنش از این زندگی نفرین شده سخته.

به سختی تکیه اشو از دیوار حمام برداشت و شیر آب رو‌ بست. از بس پوست دستاش رو محکم شسته بود تا رد خون ازشون پاک بشه، قرمز شده بودند. بی رمق حوله‌اشو برداشت و موهای کوتاهش رو خشک کرد و‌ بعد حوله رو دور کمرش پیچید و از حمام خارج شد. در کمدش رو باز کرد و رندوم لباسی برداشت و پوشید. باید کنار برادرش میرفت.

سوییچ ایمپالا رو از روی میز برداشت و داخل جیبش گذاشت و از اتاق خارج شد. رویینا داشت شنل بنفشش رو میپوشید. دین بدون حرف از کنارش رد شد اما پشیمون شد.

–ممنون...
دین اروم به سمت رویینا برگشت.

رویینا بند شنلش رو آروم بست. چشماش آروم و با احساس همدردی پر شده بود. برای اولین بار...
–خواهش میکنم.
رویینا مکث کرد.
–برای دوستات متاسفم. اینطور که معلومه خیلی برات اهمیت داشتند. ادمای خوبی بودن.

دین با یادآوری لبخندهای شیرین دانا و آغوش های حمایتگر جودی لبخندی زد.
–آره... آدمای خوبی بودن...

دین کمی معذب ایستاد و بعد به سمت پله ها رفت.

–میدونی که تقصیر تو نبود.
رویینا مستقیم به دین نگاه کرد.

دین ایستاد اما چیزی نگفت.

_اون نگاهی که به دخترا داشتی رو میشناسم. اون طرز تعریف داستانت، حرفای کلر...
رویینا قدمی به جلو گذاشت‌.
–هیچکدوم از این اتفاقات تقصیر تو نبود.

دین به سمت رویینا چرخید.
–از کجا انقدر مطمئنی؟

رویینا مطمئن و با مهربانی به چشم‌ های دین خیره شد.
–چون تو کسی رو مجبور به کاری نکردی. تو باعث نشدی که دروازه بسته بشه. همه از ریسک این کار خبر داشتند و با آگاهی کامل وارد قضیه شدند‌.

دین بالاخره به چشم های رویینا نگاه کرد.
–ولی وقتی بهمون گفتی ریسک سفر به دنیایی که هیچ آشناییتی باهاش نداریم زیاده، باید مجبورشون میکردم که بمونن. این مسئله اصلا به اونا ربطی نداشت. گندی بود که خودم زدم و خودمم باید درستش میکردم.
دین حالا داشت عصبی میشد.

⊹⊱The Evanescence⊰⊹(Complete)Where stories live. Discover now