Part 31

98 19 16
                                    

دوماه از ماجرای کارخانه میگذشت. حملات شیطانی بیشتر از قبل در حال انجام بود و سم و دین و کستیل مثل همیشه اونجا پیداشون میشد. از روزی که اولین نفرات گمشده بودند تا الان ۶۶۶ نفر به جمع افراد مفقود شده پیوسته بودند. امروز ششمین روز از ششمین ماه سال بود.
شش روز از آخرین حملات میگذشت و اوضاع به طرز عجیبی آروم شده بود. سم، دین و کستیل داخل بانکر بودند و با لپتاپ دنبال جدیدترین اخبار میگشتند.

بعد از چند ساعت جستجو، با فکر اینکه قرار نیست اتفاق جدیدی بیفته، با خیال راحت ناهار خوردند و کمی استراحت کردند. تا وقتی که اخبار ساعت ۶ عصر مثل همیشه شروع شد.

مجری سر تیتر خبرها رو میگفت و با همکارش صحبت و شوخی میکردند. چنددقیقه گذشت که ناگهان مجری مرد شروع به سرفه کرد. همکار زنش با نگرانی بهش نگاه میکرد و اسمش رو صدا زد. همه در پشت صحنه به تکاپو افتادند ولی ناگهان مجری بیهوش بلند شد و صدای خر خر عجیبی از گلوش ساتع میشد.

سم اخم کرد. چند قدم جلو رفت و با دقت به مرد نگاه کرد. مجری مرد یک لحظه به سمت دوربین برگشت و سم با دیدن چشم های یکدست سفیدش وحشت کرد.

–دین! کس! بیاین اینجا!!
سم با وحشت فریاد زد و صدای تلویریون رو بلندتر کرد.

مرد به همکار زنش که نزدیکش ایستاده بود حمله کرد و صورتش رو گاز زد. زن جیغ بلندی کشید و سعی داشت همکارش که الان به طرز عجیبی تغییر کرده بود رو پس بزنه ولی مرد محکم گرفته بودش. همه با وحشت به طرف مرد دویدند و اونو از زن جدا کردند. مرد خر خر میکرد و با صدایی غیر انسانی فریاد میزد.

–وات د هل؟!
دین با چشمهایی که الان درشتتر از حالت معمولیشون بودند به اسکرین تلویزیون خیره بود. کستیل اخم کرده بود.

–منتظر این اتفاق بودم...
کستیل زمزمه کرد.

–منظورت چیه؟
دین به سمت فرشته چرخید و اخم کرد.

–تا بحال هر نشانه ای داشتیم مربوط به اتفاقات باستانی بود. اون نفراتی که گم شدند همه یا براساس روزهای اتفاقات شروع جهان گم شدند یا بر اساس تعداد شماره های قدیمی. الان نفرات مفقود ۶۶۶ نفر شده. عدد لوسیفر. امروز ششمین روز از ششمین ماه ساله. ساعت ۶ این اتفاق افتاده. خدا جهان رو در ۶ روز خلق کرد. همه اینا مشخصه که شوخی یه موجود باستانیه.
کستیل شمرده شمرده صحبت میکرد. مکثی کرد قبل از اینکه آخرین حرفش باعث شه سم و دین سرجاشون خشکشون بزنه.

–و این تغییر ناگهانی مجری... فکر کنم آخرالزمان فرا رسیده.
کستیل به چشم های دین خیره شد.

–منظورت چیه...؟
دین شوکه گفت.

–این بیماری... کورتونه. همون بیماری اخرالزمانی که قرار بود لوسیفر به زمین بیاره. فکر کنم موجودی که باعث این اتفاقات شده رو پیدا کردیم.
کستیل به سم و دین نگاه کرد. مردانی که الان با ناراحتی و شوک به فکر فرو رفته بودند.

⊹⊱The Evanescence⊰⊹(Complete)Where stories live. Discover now