Part 6

198 37 32
                                    

آهنگ این پارت:
‌Red_Hymn for the missing
*‌برای شنیدن آهنگ کاور این پارت رو ببینید*


–دین؟... دین... صدامو میشنوی؟... دین! من اینجام...
دین سعی کرد تمرکز کنه. صدای آشنایی میشنید اما هر چه فکر میکرد چیزی از صاحب صدا به یاد نمیاورد.

صدا، آرامش عجیبی داشت. آرامشی مثل آفتاب روشن و گرم، بعد از طوفان؛ مثل قهوه ای شیرین و گرم در یک‌ روز ابری و سرد. اما دین هرچه فکر میکرد نمیتونست این صدای آشنا رو به یاد بیاره.
به سختی میتونست تمرکز کنه.

تاریکی مطلق همه جا رو‌ فرا گرفته بود. مثل این بود که سعی در پیدا کردن نور در تاریکی پشت چشمهات داشته باشی اما قادر به باز کردن چشم هات نباشی. اینطور تمرکز سخت بود.

–دین...
صدا مثل عسلی گرم به وجود دین تزریق میشد. چه کسی انقدر زیبا اسمش رو صدا میزد؟ این صدای بی وزن و آرام متعلق به کی بود؟...

–دین... معذرت میخوام... معذرت میخوام که بهت آسیب زدم...
صدا ناراحت بود. قلب دین به درد اومد، اما نمیدونست چرا. شاید بخاطر حجم پشیمانی و ناراحتی در صدا بود. شاید چون دین تابحال چنین ناراحتی خالص و حقیقی رو در وجود کسی ندیده بود. اون صدا واقعا غمگین بود.

دین سعی کرد چشمهاش رو‌ به دنبال نور باز کنه. سعی داشت راه حقیقی روشنایی رو پیدا کنه.

–نه! دین! الان بیدار نشو! باید باهات صحبت کنم. نمیدونم این فرصت دیگه برام پیش میاد یا نه.
دین کمی هوشیارتر شد. اون این صدا رو میشناخت... اون... میتونست کم کم به یاد بیاره...

–دین... دنبالم نگرد. این خیلی خطرناکه. خواهش میکنم فقط بیخیال همه چیز شو. فقط برو. کارهای مهمتری هست که باید انجام بدی.
صدا... گریه میکرد؟ یا شاید... بیش از حد درد کشیده بود؟...

دین ناراحت بود. حس دردی استرس‌زا و سوزان در سینه‌اش حس میکرد. حس ناراحتی آشنایی در وجودش. اون دلتنگ این صدا بود، یا شاید نگران، یا شاید بخاطر صاحب صدا میترسید... اتفاقی افتاده بود... اتفاقی برای اون صدا افتاده بود... ولی دین به یاد نمیاورد.

–دین... ممکنه من زنده نمونم... اما... مطمئنم زنده نمیمونم... اونا از دستم عصبانین... خانوادم از دستم ناراحتن... من باید بخاطر پشت کردن به ذات حقیقیم مجازات بشم... اونا همش همینو بهم میگن... من یه خیانتکارم... به خودم خیانت کردم...
دین حس آشناییت بیشتری به صدا پیدا کرد. کم کم داشت به یاد میاورد. اون صدا... اون شخص مرموز... اون... براش مهم بود...

–اما من اینطور فکر نمیکنم دین... هیچوقت از هیچکدوم از کارهایی که بخاطرت انجام دادم پشیمون نشدم...
دین بیشتر تمرکز کرد. اون میتونست به یاد بیاره؟...

–دین... خواهش میکنم دنبالم نگرد. این فقط تو رو‌ به خطر میندازه. و من نمیتونم بار عذابی که آسیب دیدن تو بخاطر من داره رو تحمل کنم. خواهش میکنم...
تپش قلب دین بیشتر شد. اون این صدا رو میشناخت. اون این لحن رو میشناخت. اون این فرد رو به اندازه تمام عمرش میشناخت.

⊹⊱The Evanescence⊰⊹(Complete)Место, где живут истории. Откройте их для себя