سوهی بلند خندید و یکی کوبید پس کله ی تهیونگ و گفت: دلم برای توم تنگ شده بود احمق

تهیونگ همونطور که جای ضربه ی سوهی رو میمالید با خودش غر زد: چرا تازگیا همه میزنن تو سرم...اییشش

***

مستقیم به چشم های فرد مقابلش نگاه کرد و لبخندی زد

صدای زمخت مرد به گوشش رسید: چیزی میخوای بچه جون؟

اون پارک جیمین بود
موجودی کیوت و سکسی که همه به خاطر اخلاق و قیافش میپرستیدنش و تا حالا حتی یه خراشم روی گونه اش نیوفتاده بود

ولی الان تو یکی از محله ی خطرناک و داغون جلوی ۴ تا گولاخ ایستاده بود و با زیباترین حالت ممکن لبخند میزد

نگاهی به بستنی توی دستش که در حال اب شدن بود انداخت

برای لحظه ای از تصمیمش پشیمون شد
حیف نبود بستنی به اون قشنگی به فنا بره؟

ولی دوباره با فکر کردن به اتفاقی که شاید بعدش بیفته برای اجرای کارش مصمم تر شد

یه قدم جلو رفت

و در مقابل نگاه متعجب و گیج اون ها فقط لبخندشو پررنگ تر کرد

یه قدم دیگه

و حالا فاصله ی نسبتا کمی بینشون بود

دستی که بستنی توش بود رو کمی پایین اورد

و بعد با یه حرکت سریع و دقیق بستنی رو کوبید تو صورت مرد روبه روش

قبل اینکه مرد و دوستاش از شوک بیرون بیان شروع کرد به دوییدن و کمتر از چند ثانیه طول نکشید که صدای داد مردها بلند بشه

و حالا اون تو یه خیابون با اسفالت های خراب میدویید و از یه گله ادمی که پشتش داد و بیداد میکردن فرار میکرد

تو یه خیابون پیچید و کمی به سرعتش اضافه کرد

وقتی خونه ی مورد نظرو پیدا کرد سرعتشو کم کرد و بعدش جلوش ایستاد

با دیدن اینکه اون چند تا گولاخ سر خیابونن و دارن بهش نزدیک میشن با استرس و ترس شروع کرد به محکم کوبیدن به در

همونطور که با خودش غر میزد سرعت و قدرت مشتاشو بیشتر کرد

ولی فایده ای نداشت چون نه کسی درو باز میکرد نه حتی صدایی از اونور در میومد

کم کم مردها بهش نزدیک تر شدن
نا امید شده دستاشو پایین اورد و خودشو برای یه کتک حسابی اماده کرد

ولی دقیقا همونموقعی که اونها بهش رسیدن و یکیشون میخواست مشتشو تو صورتش بکوبه صدای اشنایی از پشت سرش اومد و باعث شد لبخند پررنگی رو لباش بشینه و اخم اون مردا بیشتر از قبل تو هم بره

_دارین چیکار میکنین؟

مرد عصبی غرید: به تو ربطی داره؟

یونگی بی خیال دستاشو کمی تو جیبش تکون داد و نگاهی به صورت مرد که انگار کرده بودیش تو یه ظرف ماست و حسابی چندش اور بود انداخت و گفت: اره ازونجایی که جلوی در خونه ی منید

BAD BOYSUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum