هوا سرد بود و این باعث یخ زدن دستاش و نوک بینیش شده بود

بینیشو بالا کشید و با پاهاش رو زمین اشکال فرضی میکشید

بعد از اجرا واقعا حوصله موندن پیش بقیه رو نداشت
به خاطر همین بعد از عوض کردن لباسش از اونجا خارج شده بود و الان با کمی فاصله جلوی در بار ایستاده بود

دست گرمی رو گردنش نشست و بعد زمزمه ی ارومی به گوشش رسید: برعکس اخلاق خشنت پوست نرمی داری

چشماشو کلافه رو هم فشار داد و خطاب به شخصی که حالا داشت با شستش گردنشو نوازش میکرد غرید: دستتو بردار

خیلی سریع بعد از حرفش اون دست از رو گردنش برداشته شد

+خیلی خب پسر لازم نیست عصبی بشی

چشماشو چرخوند

حوصله نداشت حتی نیم نگاهی به شخص کنارش بندازه

حدس میزد کی باشه

جئون جونگ کوک همون پسر رومخ با اعتماد به فضا

درسته ادما رو زود فراموش میکرد ولی اگه میخواست کسی رو همیشه یادش باشه حتی صداشم از دوکیلومتری میشناخت

جونگ کوک سعی کرد به نادیده گرفته شدنش توسط یونگی توجهی نکنه و عصبی نشه پس با لحنی شوخ و طعنه امیز گفت: خیلی جالبه که اینقدر ناگهانی همدیگه رو اینجا دیدیم...به نظرم بهش میگن سرنوشت موافق نیستی؟

یونگی پوزخند عصبی زد و جوابشو داد: معلومه که موافقم...انگار همین سرنوشتی که میگی قراره تورو هی زرتو زرت جلوم قرار بده و بکنه تو تخم چشمم تا اخرش عصبی بشم و وجود نحس و کثیفتو از رو زمین پاک کنم

جونگ کوک ابرویی از حرفای یونگی بالا انداخت قصد اون پسر از حرفاش این بود که بهش بفهمونه اگه باز جلوش بپلکه، عصبی میشه و یه بلایی سرش میاره

البته که برای جونگ کوک مهم نبود

ایندفعه سرشو چرخوند و به چهره ی خنثی یونگی خیره شد

+وجود نحس و کثیفم؟...کی داره اینو میگه؟...کسی که خودش از همه نحس تر و کثیفتره و یه موجود اضافه اس

حالا یونگی هم بلاخره سرشو چرخوند و به چشمهاش خیره شد و با بی خیالی گفت: چرا همه اینجورین؟ چیزی رو به ادم میگن که خودش خیلی خوب میدونتش

قدمی عقب رفت و قبل اینکه بچرخه و بره پوزخندی زد و گفت: احمقا

متعجب به یونگی که داشت ازش دور میشد خیره شد

+اون واقعا عجیبه

تهیونگ: ولی تو ازون عجیب تری

با شنیدن ناگهانی صدای تهیونگ پوکر شد و گفت: گوش وایساده بودی؟

تهیونگ خیلی رک جواب داد: اوهوم

جونگ کوک اهی کشید و با تاسف گفت:
چرا من با تو دوست شدم؟

تهیونگ: چون جذابم؟ اصلا چرا نباید باهام دوست میشدی؟

+چون دیوونه ای

تهیونگ: ولی تو هم دیوونه ای

+دقیقا..فقط یه احمقی مثل من میتونه توی دیوونه رو تحمل کنه

تهیونگ بشکنی زد و گفت: مگه نشنیدی میگن..اهم..دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید

جونگ کوک کلافه یدونه زد پس گردن تهیونگ و بی توجه به زر زراش سمت ماشینش که کمی جلوتر پارک شده بود رفت

تهیونگ همونطور که گردنشو میمالید به جونگ کوکی که داشت سوار ماشینش میشد خیره شد

تنها کاری که میتونست برای دوستش بکنه اینه که امیدوار باشه یونگی جایگاهش هیچ تغییری نکنه و بعد از اینکه جونگ کوک تاوان اون مشت و حرفاشو ازش گرفت به فراموشی سپرده بشه

حتی تبدیل شدن یونگی به یه سرگرمی هم وحشتناک بود

اون پسر رو فقط باید از زندگیش حذف میکرد

یونگی فقط یه ادم بدبخت و فقیر بود
ولی میتونست خیلی خطرناک باشن

ایندفعه برعکس همیشه دیگه هیچ خبری ازون قیافه بی خیال و سرخوش نبود، و خطاب به جونگ کوکی که خیلی وقت بود ازونجا رفته بود جدی زمزمه کرد

تهیونگ: پس امیدوارم فقط برات یه ادم عجیب بمونه

_________________________________________۱۰۰۰ کلمه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

_________________________________________
۱۰۰۰ کلمه

امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه🌼💕

BAD BOYSWhere stories live. Discover now