سر میز نشسته بود ک ناهارشو بخوره.. جیمین هنوزم پیداش نبود با نشستن کسی سرشو آورد بالا ن ک از جنی خوشش نیاد.. فقط اون دختره یه جوریه اصلن چرا اومده کنارش نشسته برا خدشم سواله
*چرا تنهایی؟؟
جنی با لبخند پرسید ابنباتی ک جلدش کنده بود گذاش تو دهنش
+چون جیمین نیومده
جنی هوپ کلافه ای از جواب تهیونگ کشید
*بیا پیش ما از جیمین و جیهوپ و جیسو چیزی گیرت نمیاد
+مگ قراره چیزی گیرم بیاد؟؟؟؟
تهیونگ با کنجکاوی پرسید معلومه یه چیزی تو این مدرسه سرجاش نیست برا چی اینقد دانش اموزاش بیخیالن؟
*معلومه.. تو الان تو گروه مایی درس نم.....
/کیم جنی کنار رفیق من نشستی
با صدای جیمین جنی حرفشو قط کرد جو خطرناکی بینشون بود و اینو فقط تهیونگ میفهمید چون دقیقا وسطشون بود
*رفیقت تو توی گروه...
_کیم جنی
با صدای بلند جونگ کوک که تازه وارد سلف شده بود جنی باز حرفشو قط کرد و سمت کوک رفت
/چی میگفت؟؟؟
جیمین با خونسردی پرسید و منتظر جوابش موند
+کجا بودی؟
تهیونگم خونسرد نادیدش گرفت و سوال خودشو پرسید
+ازین ک همتون دارین ی چیزیو ازم مخفی میکنین اصلن خوشم نمیاد و همتون هی گروه گروه میکنین.. شماها میگین ب کوک نزدیک نشم کوک میگ ب شماها نزدیک نشم من قاطی بچه بازیتون نمیشممم
با صدای بلند تو سلف داد میکشید همه برگشته بودن طرفش بعضیا مثل روز اول تو گوش هم پچ پچ. میکردن فقط چند حفر خونسرد نگاش میکردن.. کوک.. یونگی..جیهوپی ک دم سلف وایساده بود و جیمینی ک دبگ حتی نگاشم نمیکرد
/بیا امروز بریم بیرون بدون هیچ ابهامی میخام جدا از نقشه های بقیه باهم دوست....
+نمیخااامممم
با اعصبانیت رفت بیرون..... چیکار کرده بود؟؟؟ الان سر تنها کسی ک باهاش درست رفتار میکرد دادکشیده بود... جونگ کوک ک بهش زور میگف... یونگیم ک بهش بیمحلی میکرد... جنیم که بی توجه به احساس اون همه جا مزاحمش میشد... فقط جیهوپ و جیمین بودن... همون روز اول ک به جیهوپ گف نزدیکش نشه جیهوپ دیگ باهاش نزد.. و این براش عجیب بود... این ک پیر به حرفش احترام گذاشته بود و هرجا تهیونگ بود نمیرفت و جیمین از اول باهاش بود.. اههه چیکار کرده بود میخاس برگرده از جیمین معذرت خاهی کنه که جیمین و دید با ساندویچی داره سمتش میاد
/هیچی نخوردی بیا بریم یه چیزی بخور
جیمین همینطور ک. میگفت دست تهیونگ و گرفت و سمت پشت بوم برد توی سایه نشستن و به دیوار پشتشون تکیه دادن جیمین همبرگری ک برای خدش بود و داد به تهیونگ
"بخور گشنه نمونی"
همین جمله کافی بود تا دوباره تهیونگ عذاب وجدان بگیره
YOU ARE READING
••Watch your back••
Fanfiction.... ویکتور پسر معمولی ک با پسر وزیر امورخارجه دوسته و ناخواسته وارد بازی کثیفی میشه که فقط خودش میتونه به داد خودش برسه شایدم اون... #daddy
