_قضیه چان چیه؟؟؟
+چان؟ اها.. اون فقط یهو پیداش شد و شروع کرد داد بیداد کردن...
صادقانه جوابشو دادم.. حقیقتش احساس خوبی نداشتم.. کارم تموم شده بود ک یهو سر یه بستنی جلوم تو یه کافه گرون با کوک دراورد و همینطوری پشت هم سوال میکرد ازم دوست داشتم بدونن چرا اینقد براش مهم شدم؟؟؟ شاید
_خانوادت چطورن چرا خودت کار میکنی
+میخام سرم گرم باشه
_جوری ک گفتن دوتا مادر داری.. هوم ؟
+اوهوم
_خودتم گی
+چرا اینقد برات جالب شدم؟؟؟
_فقط نمیخام معذب باشی
+با سوالای خصوصی معذبم میکنی...
_اوکی دیگ نمیپرسم.. تو بپرس
+راستشو میگی؟
_دلیلی برا دروغ ندارم
به بستنیم که دیگ نصفش اب شده بود و نصفش تموم شده بود نگاهی انداختم
+تشنمه..
بلند شد ک برام اب بگیره.. دروغ بگم؟؟ ازین ک باهاش بیرونم هیجان زدم.. این اقا به شدت مغرور پولدار و جذابه و تموم مدرسه و خدمتکار و حتی بادیگارداش دیوونشن خدمتکاراش و بادیگارداش همش از مهربونیش میگن.. ولی به من فقط اخم و قیافه یبسش میرسه
_خیلی خنک نی ک راحت بخوری
+مرسی
در بطری باز بود.. سوالی نگاش کردم''؟؟؟؟ ''
_فقط بازش کردم که اذیت نشی
با لبخند ملیحی گفت و به اب خوردنم نگاه کرد
+میتونم بپرسم؟
_اوهوم..
+چرا... دارین.. منو قاطی میکنین؟؟؟
~~~~~~~~~
=جیهوپا واقعا نمیتونی کوک و راضی کنی؟؟؟؟ .. میدونی که.. اون....
+ههییشش اوما من شده باشه با چک و لقد کوک و میارم که ببینیش نگران نباش
محکم مامانشو بغل کرده بود و موهاش و نوازش میکرد هم جیهوپ هم مادرش.. و حتی پدرش عاشق کوک بودن فقط اگ اون اتفاق نمیافتاد.. الان کوک اونارو مقصر نمیدونس و اینطوری خودشو اونارو تنبیه نمیکرد.. با زنگ خوردن موبایلش با مادرش خدافظی کرد و رفت بیرون جیمین تو ماشین نشسته بود و با اهنگ خودشو تکون میداد
+افتاب از کدوم ور درومده اخمات تو هم نیست؟
_بده خوشحالم؟؟ کجا برم حال کنیم
+حال چی کنیم جمع کن بریم خونه کوک باید بیارمش مامان ببینتش
_مامان توعم چسبیده به این بانی نچسبا پیش به سوی خونه بانی
.......
ده دقیقه ای بود رسیده بودن در زده بودن و با این که خدمتکار گفته بود نیست داخل پذیرایی نشسته بودن تا مطمئن شن
*اقای جانگ.. اقای جئون نیستن من بهشون زنگ زدم و گفتن کار دارن گفتن ازتون پذیرایی کنم و همراهیتون کنم به بیرون خونه
_خب پس ما رف....
+من میشینم تا این اقا بیاد
_داری چ غلطی میکنی فرداعم میتونی ببینیش فقط امروز تعطیلیمااا
+باید امروز کوک و ببرم مامان ببینتش تو هرجا میخای بری برو
_هووففف
با حرص همونجا کنار هوپ نشست خدمتکارم که گیری دونفر و دید رفت با اب میوه و کیک برگشت تا به حرف رئیسش گوش کرده باشه و از دوست و بردارش پذیرایی کرده باشه
........
با صدای در هوپ بلند شد و با لگد جیمینی که چرت میزد و بیدار کرد
_اهه شت چ مرگ... اوه سلام جئون
=یادمه گفته بودم همراهیشون کنی بیرون خونه
+باید باهام بیای
=برو بابا
جیهوپ بدون صبر دست کوک و گرفت و دنبال خودش کشید از این ک کوک کاری نمیکرد به شدت خوشحال بود چون اصلن جلوی کوک لجباز نمیشد وایساد
+جیمین با ماشین تو میرم
_چیچیو با ماشین من مییرییی اینطوری من باید با یونگی بیاامم نروو. اصن میفهمی چقد دیکش گندددسسس جانگ هووسسووکککک اایییشش فاک فاک فااککک... میش یه تاکسی برام بگیرین؟؟ :)
با لبخند ارومی رو به خدمتکار گفت و سرش و ماساژ داد اه جانگ هوسوک....
~~~~~~~~
~~~~~
~~
همه جا تاریک بود نشسته بودن دو طرف میز و شطرنجی جلوشون بود هرکدوم سربازای اون یکی رو زده بودن و با لبخند ترسناکی به هم نگا میکردن
مهره قرمز رنگی به شکل T رو گذاشت کنار شاهش..
+دست منه
_فلن دست توعه
بعد از این حرفش وزیرشو جلوی وزیر فرد مقابلش گذاشت..
_حواست به خیانتکارا باشه
+اینکه از مهره هات توی گروه خودم پیدا کنم خوشم نمیاد...ولی بازی رو جذاب میکنه
+چطوری راضیش کردی که بیاد کنار شاهت؟
_مجبورش کردم.. من صبر تورو ندارم.. وقتی میخامش یعنی میخامش
+اه یعنی گرفتنش سخته هوم؟
_میتونی امتحان کنی:)))
لبخندش ترسناک تر شد و از سر میز بلند شد و بدون صدایی اتاق و پسر و ترک کرد
+هووووففففف....
گوشیشو برداشت و تماس و وصل کرد
*چیشده؟ قرار بود به من زنگ نزنی
+پارک جیمین....
***********
*******
***
YOU ARE READING
••Watch your back••
Fanfiction.... ویکتور پسر معمولی ک با پسر وزیر امورخارجه دوسته و ناخواسته وارد بازی کثیفی میشه که فقط خودش میتونه به داد خودش برسه شایدم اون... #daddy
