یونگی با بی خیالی گفت: اول پول رو میدی یا مواد رو بدم؟

مرد با شنیدن این حرف سعی کرد جلوی خنده اش رو بگیره
از نظرش اون بچه واقعا احمق بود که حاظرِ قبل از گرفتن پول مواد رو بهش بده

با پوزخندی گفت: اول مواد رو بده

یونگی با این حرف اروم سرشو برای تایید تکون داد

و بعد دست مشت شده اش رو سمت قفسه ی سینه ی مرد بود و اروم انگشت اشاره ش رو از سینه ی مرد به صورت نوازش بار کشید و یواش یواش پایین تر رفت با رسیدن به جیب سوییشرت مرد دستشو داخل برد و پاکت رو توش انداخت

مرد که تمام مدت با تعجب حرکات یونگی رو زیر نظر داشت با عقب تر رفتن یونگی و حس سنگینی پاکتی تو جیبش نیشخندی زد و با تمسخر به چشم های کشیده ی پسر روبه روش خیره شد

یونگی دستشو دراز کرد و بی صبر گفت: خب پولو رد کن بیاد

مرد با این حرف یونگی قهقه ی بلندی سر داد و به خودش افتخار کرد

با خنده ی تمسخر امیزی گفت: برو بخاطر همین که لوت ندادم خداروشکر کن...پول؟....عمرا به جوجه ای مثل تو پول بدم

یونگی که تمام مدت پوکر نظاره گر مرد بود با حرف اخرش پوف کلافه ای کشید و با دستش موهاشو بهم ریخت

چرا همیشه گیر ادمای احمق میوفتاد؟

احمقای تازه واردی که فکر میکردن چون سنش کمه میتونن بپیچوننش و پولشو بهش ندن

مرد احساس خوبی داشت
اینکه بدون پول صاحب موادی که میخواست شده بود

به هر حال اون پسر هر چقدر هم که اون کافه جای کثیفی باشه نمیتونست وسطش داد بزنه که جنسمو پس بده

از نظر مرد اون کاملا محدود شده بود

محدود؟

نه نه کسی نمیتونست یونگی رو محدود کنه

یونگی سری به معنای باشه تکون داد و قدم های شلشو سمت در کافه برداشت

اما قبل از خروجش برگشت و با پوزخندی تو چشم های پیروز و پر تمسخر مرد زل زد

مشتشو باز کرد و سوییچی که توش بود رو جلوی چشمهای مرد دور انگشت اشاره اش چرخوند

با دیدن پیروزی تو چشمهای مرد که حالا جاشو به بهت و شاید شکست داده بودن پوزخندش پر رنگتر شد و سوییچ رو بالا انداخت و دوباره تو مشتش گرفت

برگشت و از در کافه بیرون رفت

مرد با دیدن سوییچی که تو دستهای اون پسر بود و حرکاتش سریع دستشو تو جیب سوییشرتش برد ولی با حس نکردن چیزی جز بسته ی مواد، لعنتی زیر لب گفت و سریع از جاش بلند شد و سمت در کافه حجوم برد

همونی که احمق و بچه خطابش کرده بود موقعی که داشت پاکت مواد رو تو جیبش میذاشت خیلی نامحسوس سوییچ ماشینشو برداشته بود

BAD BOYSDonde viven las historias. Descúbrelo ahora