𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟏

95 23 2
                                    

با صدایی که پایان تایم استراحت و شروع کلاس هارو اعلام میکرد مکالمشون به پایان رسید و بی حرف از رو نیمکت بلند شدن تا به کلاس برن.

با اینکه معلمشون قرار بود به زودی وارد کلاس شه دانش آموز ها هنوز هم دسته دسته رو میز و صندلی ها نشسته بودن و با صدای بلند میخندیدن و باهم حرف میزدن.

جیک همیشه جو گرم و صمیمی کلاسشون رو دوست داشت و همیشه حسرت این حجم از انرژی همکلاسی هاشون رو میخورد.

پشت میز خودش نشست و از گوشه ی کلاس بقیه رو زیرنظر گرفت.

دوتا از دختر های کلاسشون که جیک تاحالا یک بارهم اون هارو تنها و دور از هم ندیده بود کنارهم نشسته بودن و درحالی که یکیشون که جیک حدس میزد سویون باشه درحال نوشتن چیزی بود.

با لبخند نگاهش رو از اون ها گرفت و به مین‌جاعه رسید...پسر آروم و مهربون کلاسشون. مطمئن بود همه دخترا روش کراش دارن و خب اون همیشه با روی باز و احترام باهاشون برخورد میکرد.

نگاهش رو به عقب تر دوخت و به پسرپرخور کلاسشون رسید که همزمان با حرف زدن با یکی از دخترهای کلاس پاهاش رو، رو میزش گذاشته و مشغول غذا خوردن بود.

"ایل‌گوک"

جیک یاد زمانی افتاد که برای کمک به یکی از دانش آموز هایی که از پله ها افتاده بود و پاش آسیب دیده بود دیر به غذای سلف رسید و حتی جی و سونگهون هم نتونسته بودن غذای اضافی براش بگیرن، ایل گوک به برادرش که مسئول غذاهای دانش آموز هاس سپرده بود که برای جیک غذا نگهداره.

و درنهایت اون رو با لبخند و کمی خجالت که باعث گل انداختن لپ هاش شده بود به جیک تقدیم کرد.

شاید بشه گفت مهربون ترین و فداکارترین دانش آموز کلاسشون ایل گوک بود.

بازهم گردنش رو چرخوند و اینبار..

نگاهش به پسری با موهای مشکی که تو سکوت و بدون توجه به شلوغی کلاس ایرپادش رو تو گوش‌هاش گذاشته بود و با چشم های بسته و دست به سینه از موسیقی لذت میبرد خیره شد.

گاهی جیک فکر میکرد به جز نورگیر بودن کلاسی که توش بودن قسمت عظیمی از روشنایی کلاسشون به خاطر حضور سونگهون و زیباییش بود.

جیک حقیقتا گاهی از افکار احمقانه و بچگانه ای که داشت خجالت میکشد و لب هاش رو محکم گاز میگرفت و این تفکر رو داشت که قراره از دفعات بعد رو افکارش تسلط داشته باشه ولی خب...این تا زمانی که اسم سونگهون وسط میومد غیرممکن بود.

جیک متوجه نبود که چقدر زیاد غرق نگاه کردن به سونگهون شده اما زمانی که تو قابی که برای خودش از سونگهون درست کرده بود سونو با لبخند وارد شد سرش رو لحظه ای پایین انداخت.

نفس عمیقی کشید و سرش رو دوباره بالاآورد.

سونو کنار میز سونگهون ایستاده بود و با خنده سعی میکرد ایرپادی که از گوش سونگهون جدا کرده رو از دستش دور کنه و تو گوش خودش فرو کنه و سونگهون با لبخندی که داشت تلاش میکرد رو لب هاش شکل نگیره از لباس سونو چسبیده بود تا فرار نکنه.

Shelter 🪐༉Where stories live. Discover now