𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟎

86 23 1
                                    

" جیک"

جی سوار ماشین شده بود و جیک با شنیدن صدای سونگهون یکی از پاهاش رو که داخل ماشین گذاشته بود رو دوباره رو زمین گذاشت.

"چیزی شده؟"

"با جی میری امروز؟"

نگاه جیک به سونویی که پشت سر سونگهون ایستاده بود و نفس نفس میزد افتاد.

" فقط یکم میخوایم باهم درس بخونیم"

"فکر کردم امروز رو باهم برمیگردیم"

"منم فکر کردم امروز با سونو برمیگردی"

باز هم چشم های جیک گرفتار نگاه سونگهون شده بودن و همه چیز محو و مه آلود به نظر میرسید...نمیدونست این خاصیت چشم های سونگهونه یا مشکل از چشم های خودشه.

"درواقع پیشنهاد من رو رد کرد تا با تو برگرده ولی...هون حالا میتونی با من بیای نه؟"

نگاه سونگهون برای لحظه ای رنگ باخت اما هنوز هم چشم های جیک رو مورد هدف نگاه خیرهاش قرار داده بود.

"آره..بریم"

" هون"

جیک زمزمه کرد و نگاه سونگهون از چشم های جیک گرفته شد.

"جی منتظرته"

گفت و سونویی رو که با لبخند برای جیک دست تکون میداد رو به سمت ماشینی که فاصله ی زیادی باهاشون نداشت همراهی کرد.
جیک حس کرد نباید جی و اون مرد کت شلواری که بدون هیچ اعتراضی منتظرش ایستاده بود رو سرپا نگهداره پس سوار ماشین شد و این بار جی ای رو که با راه افتادن ماشین از پنجره به بیرون خیره شده بود رو به حال خودش رها کرد.

گوشیش رو از زیپ کولهاش بیرون کشید و تو صفحه ی چت خودش و سونگهون رفت و چشمش به آخرین پیامی که تو صفحه چتشون بود افتاد..عکس از جزوه و جواب های شیمی که خودش برای سونگهون فرستاده بود و استیکر قلب سونگهون.

انگشت هاش رو با فاصله از کیبورد نگه داشته بود اما میدونست درنهایت نیاز داره پیامی به سونگهون بفرسته.

گاز محکمی از لب پایینش گرفت و به انگشت هاش اجازه ی تایپ کردن داد.

" من واقعا فکر میکردم قراره با سونو برگردی"

سند کرد و امیدوار برای دیدن دوتا تیک کنار پیامش به گوشیش خیره شد اما انگار سونگهون خیال چک کردن پیام هاش رو نداشت.

زمانی که از دیده شدن پیامش ناامید شد گوشیش رو قفل کرد و به جای قبلیش برگردوند.

ماشین به محوطه ی خونه ی بزرگ و ویلایی رسید و جیک همراه با جی از ماشین پیاده شد.

قبلا چندین بار با سونگهون به خونه ی جی اومده بودن و میدونست مادرش چقدر آدم مشغول اما دوست داشتنیه.

Shelter 🪐༉Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz