𝐏𝐚𝐫𝐭 ️️𝟒𝟏

200 26 42
                                    

" بد موقع‌ای اومدم...خراب کردم نه؟"

" نه"

به آرومی گفت و بعد از اینکه برای چندثانیه سرش رو به سر جی مالید، یکی از مبل‌هارو برای نشستن انتخاب کرد.

" مامانم یکم پیش زنگ زد"

جی همزمان با گفتن این جمله تقریبا خودش رو شبیه به یک سفره ماهی رو کاناپه پهن کرده بود.

"خب؟"

جیک پرسید و میتونست از گوشه چشم سونگهون رو ببینه که با قدم‌های آروم از آشپزخونه خارج شد و به سمتشون اومد.

" قراره باهاش دوتایی بریم سفر"

سونگهون بالاخره یکی از مبل‌هایی که نزدیک به اون دونفر نبود رو انتخاب کرد و نشست.

" انگار میخواسته سورپرایزم کنه پس مرخصی گرفته و برنامه‌ی یه سفر پنج شیش روزه رو برای رفتن به بوسان چیده"

" کی قراره راه بیوفتین؟"

سونگهون عادی پرسید و طوری رفتار کرد که انگار زیاد هم به خاطر اتفاق قبل‌تر خجالت زده نبوده.

" امشب"

جیک مطمئن نبود اما جی ناراحت به نظر میرسید؟

" از این مسافرت خوشحال نیستی؟"

جی دست‌های آویزونش رو بالا آورد و جلوی نور خورشیدی که از پنجره‌ی رو به روییش رو صورتش تابیده میشد گرفت.

" خیلی خوشحالم"

زمزمه کرد و زمانی که با سکوت اون دونفر رو به رو شد ادامه داد:

" اون زن...مامانم...داره تغییر میکنه؛ اون آدمی نبود که به خاطر من از کارش بزنه یا حتی به مسافرت رفتن با من اهمیتی بده. کل زندگیش خلاصه میشد تو کار و شرکت و تمام چیزی که میتونست بهم بده فرستادن دستیار بیچاره‌اش برای رسیدگی به خواسته‌های من بود"

انگشت‌هاش رو درمقابل نوری که از لا‌به‌لاشون رد شده بود جمع کرد؛ درست مثل اینکه میخواست تمامش رو بین دست‌هاش زندانی کنه.

" شاید تصمیم گرفته انتقام خیانت اون مرد رو دیگه از خودمون و زندگیمون نگیره"

بلافاصله بلند شد و نشست.

" خوشحالم"

جیک به چشم‌های جی که به دلایلی از اشک برق میزدن خیره شد و لبخند زد.

" نباید دیر کنی"

با لبخندی که عمیق تر شده بود جی رو مخاطب قرار داد.

" زودباش جی"

سونگهون از جاش بلند شد و کت لی و گوشی جی رو تو بغلش انداخت.

جی نگاه کوتاهی به دوتا از مهم ترین آدم‌های زندگیش انداخت و همزمان با مالیدن محکم چشم‌هاش از جاش بلند شد.

Shelter 🪐༉Where stories live. Discover now