W̸a̸y̸ O̸f̸ K̸i̸n̸g̸s̸

By littleHosna

13.5K 3.8K 366

🆈︎🅸︎🆉︎🅷︎🅰︎🅽︎ -من اربابتم شیائوجان و قلب و جونت برای من و مدیون منه و همینطور من برده ی تو ام چون تو من... More

دعواها..دلم براشون تنگ میشه!
باهاش کنار بیا!
من میخوام پادشاه باشم🖤
بدون تکیه گاه!!
&تولد یک قاتل&
$آماده شدن هیولا$
نامه ی آخر🖤
در انتظار کشتن❣
زود دیر میشه!🕳
حس خوب انتقام🍃
منحل کردن تیم💉
میتونم گریه کنم!!
همین رو میخوام؟!!
برای کی گریه میکنم؟!₩
معنی تو چیه؟!£
در بحث پول پسر کی هستم؟!
برای فروش روحت آماده ای؟!
یک مرگ شاعرانه...
قابل اعتماد در جنگ!
شیاطین پیروی نمی کنند🛡
هرمانعی از جمله تورو نابود میکنم!!❤
جذاب ترین مرد بعد من🔞
قرارداد نانوشته❤
خوشحال غمگین:)💔
عجیب نیست عشقه:)❤
عشق بچه گونه💔
جنگ خاندان شیائو!!
برای تصور بهتر(پارازیت!!)
عشق مون رو به یک دختر میفروشی؟!
🔞از امشب فرمانده ات میشم🔞
🔞مقام کلفتی🔞
کیلر!!
دوباره سفید
شلیک کن یا تحملم کن!!💔
سگ وفادار💔!!
هیچکس...هیچکس...ییبو؟!
انتقامت رو از خودم میگیرم❤
تاجی برای یک ولیعهد👑
عدالت به شکلی متفاوت!..
خوب بد یا بدخوب؟!
سوژه های زندگی♤
جوابش اسبه=/
وارون شده ی یک دژاوو!💔
خودت دنبالم بیا❤🔞
آدم های متغیر♡گذشته های ماندگار ❤
بهترین زن عالم💔
دیوانگی و عاشقی❤🔞
عشق کودکی❤
دسر شکلاتی!❤🔞
سقوط زیر ماه!
قانون ها❤
زوج و فرد❤
انسان نبودن💔
بیشتر بشناس!❤
پرده ی آخر
❗لطفا بخوانید❗

چی کارکنم تا فقط زنده بمونم؟!&

229 74 1
By littleHosna

موتور با سرعت سرسام آوری لایی می گرفت و جلو می رفت
اما ذهن صاحبش در خواب به سر می برد..

بوق ها و سر و صداهای زندگی در سکوت غرق بودند!
او باید تصمیم می گرفت!..
همین الان میخواست در کدام وجه باشد!؟

لعنت بهش!..
موتور را چرخاند و به سمت جاده ای دیگر دور زد
او انتخابش را کرده بود!...
مرگ برای جان بیش از حد دردناک خواهد بود!...

_حق نداری تا وقتی که من رو بشناسی بمیری جان!!

****

هوفی کشید تا دل بی قرارش را آرام کند...امروز به طرز عجیبی استرس داشت!

-جایو شیائوژان!
از در داخل شد و یک راست سمت دفتر وکیل شروع به راه رفتن کرد

_آقای شیائو!
درجا ایستاد و به مرد سالخورده و سرد سلامی گفت..
همه ی آدم های این صنعت انقدر سرد اند؟!

_واگذار می کنید؟!
_بله..به نظرم عمو فرد مناسبی باشه!
_آها..میشه از این پنجره بیرون رو نگاه بندازید؟!
جان با تعجب از پنجره ی راهرو به تماشای بیرون پرداخت

افراد جلسه با ماشین های بزرگ و کلی بادیگارد و خدم جلوی در جمع شده بودند!

_میبینی چقدر دورشون شلوغه؟!
_میخواید به چی برسید؟!
_خودت چی فکر میکنی؟!..تو پسر باهوشی هستی!

جان از نتیجه ای که بهش رسید عرق سردی بر پیشانی اش جاری شد...اونها خانواده اش هستند ابدا قصد صدمه به او را ندارند!

ناگاه آن جمع برایش به رنگ سیاه درآمد...
مردهای هیکلی ای که با ارباب هایشان در حال نقشه ریزی معلوم می شدند..حتی نیشخندهایشان را تشخیص می داد!

_اونها خوشحال اند؟!..
زمزمه ی کوتاهش به گوش وکیل رسید اما بی هیچ جوابی آنجارا ترک کرد تا پسرک خود به نتیجه برسد

_آره..اونها عاشق مرگ اند!
خبرنگارها سر رسیدند و یکی یکی وارد ساختمان قرار شدند

باید چی کار کنم...تا فقط زنده بمونم؟!
*****

Continue Reading

You'll Also Like

11.3K 1.7K 36
🌌تکمیل شده🌌 فکر کنم منم نابینا شدم... گالف فقط تاریکی میدید و من فقط یه جفت تیله ی آبی رنگ... فیک میوگالفی🌻☀️ ژانر:عاشقانه/ درام/ رومانتیک / +1...
17.4K 2.4K 12
📚داستان کامل شده✔ یه سری چیزها همیشه ثابت نمی مونن شاید #عشق❤ هم از اون چیزها باشه🍃
37.8K 8.3K 33
📚 عنوان: #آن_روی_سکه 🎭 #Completed 👬 کاپل‌ها: سکای، چانبک 🔍 ژانر: انگست، ددی‌کینک، خشن، رُمنس، سوپرنچرال، اسمات ✒ بازنویسی: تـــدی 🐻 ✍🏼 خلاصه: د...
2.5K 588 20
-اسم من شیائو جان عه، پسر کوچک خانواده ی شیائو. خانواده ی من توی هر نسلشون آلفا به دنیا آوردن. فوق العاده پولداریم و وضعمون توپه، آدمای خوبیم هستیم. ...