کوکی بعد چند ثانیه که آروم شد از برکه خارج شد با همون بدن خیس وارد خونه شد و دید همه دور میز نشستن
پسرا با دیدن بالا تنه لخت کوک همه با هم گفتن:اوووووووووکوکی خندید و چیزی نگفت
ته سریع از اتاق بیرون پرید با دیدن بدن خیس کوکی به سمتش دوید و بغلش کرد با صدای نگرانش گفت:کوکیییی مریض میشی چرا اینجوری اومدیکوکی کمر ته رو بغل کرد و گفت:چیزی نیست عزیزم من خوبم
ته ازش جدا شد و با نگرانی گفت:بیا بریم خشکت کنم و کوکی و بین نگاه های متعجب بقیه به اتاق برد
در و بست و گفت:شلوارتو در بیار کوکی باید پاتو خشک کنم
کوکی عاشق این بود که ته نگرانش بشه بخواد مراقبش باشه پس مخالفتی نکرد با اینکه میدونست تهش به جای خوبی نمیرسه
شلوارش و در آورد و دید ته با یه پارچه کلفت مشغول خشک کردن دستاش میشه
ای کاش ته با دیدن بدنش تحریک بشه بدن لخت کوکی باعث بشه از خجالت سرخ بشه ولی ته این چیزا رو نمیفهمید و هنوز تا بلوغش مونده بودته وقتی بدن کوکی و خشک کرد متوجه شد لباس های خودشم خیسه پیراهنش و در آورد کوکی چشماش درشت شد:چ..چیکار میکنی؟؟؟
ته با شیرینی گفت:لباسم خیس شده
و شلوارش هم در آورد
کوکی لعنتی زیر لب گفت و به سمت کمد لباس هاش رفت رو به کمد کرد تا ته رو نبینه ولی وقتی دست های لختشون بهم خورد کوکی فهمید ته هم برای لباس برداشتن اومده
اون زاویه نیم رخ لعنتی همه چیز و به وضوح نشون میداد قوس زیبای کمرش،گردی و تپلی باسنش و نوک سینه صورتیشکوکی نفهمید چیکار کرد فقط وقتی گرمای بدن ته رو روی پوستش حس کرد یکم آروم شد ولی قرار بود اتیشش و بیشتر کنه
ته بین بازو های کوکی تقلا میکرد تا آزاد شه ولی کوکی نمیذاشت:یکم بمون ته
ته با ذهن معصومش حرف ها و حرکات کوکی رو قضاوت میکرد برای همین با لبخند دستشو دور گردن کوکی حلقه کرد و محکم بغلش کرد
بعد از اینکه کوکی و ته رفتن نامجون آهی کشید و گفت:دلم میسوزه واسه کوکی
جین:چرا
نامجون:کوکی میخواد یه رابطه عاشقونه با ته شروع کنه ولی ته هنوز به بلوغ نرسیده و بچسجیمین: چقدر بد
یونگی: چجوری تحمل میکنه
جیمین:همه که مثل تو نیستن
یونگی:مگه من چمه؟؟؟از خدات باشه من بکنمت
جیمین:مامانت باید به من میگفت چه پسر مغرور و خودخواهی داره
یونگی پوزخندی زد و گفت:مثلا میخواستی تجدید نظر کنی؟؟؟اونم سر کسی که ده سال عاشقش بودی؟؟؟
جیمین: اونموقع بچه بودم
یونگی:آدم سر یه علاقه بچهگانه خونوادش و ول نمیکنه
جیمین:بسه بسه یادم نیار چطور به خاطر تو از خونه پرت شدم بیرون
یونگی:چون عاشقم بودی
جیمین:یه بار از اون دهن کوفتیت درمیاد بگی عاشقتم
یونگی:یه بار گفتمکوکی به سرعت از اتاق خارج شد و به سمت بقیه اومد خودش و رو صندلی ولو کرد همه میدیدن چقدر عرق کرده سینش چقدر سریع بالا و پایین میشه
نامجون:چی شده پسر؟؟؟
کوکی:نمیتونم نامجون خیلی سخته
هوبی گفت:چرا با چیزای کوچیک شروع نمیکنی
کوکی سرش و بالا آورد و گفت:منظورت چیه؟؟؟
هوبی:مثلا با یه بوسه معمولی
کوکی:میترسم نتونم خودمو کنترل کنم
جین:اگه تا الآن تونستی اون موقع هم میتونی
جیمین:اینجوری وقتی به بلوغ برسه برات راحت تره چون خیلی چیزا میدونهته از اتاق خارج شد و به سمت آشپزخونه رفت چند جا رو نگاه کرد وقتی چیزی که میخواست پیدا نکرد از اونجا خارج شد و پشت کوکی وایساد:کوکی توت فرنگی ها کو؟؟؟
یونگی رو به کوکی لب زد:برنگرد
کوکی میدونست اینجوری ته ناراحت میشه پس برگشت و با سینه سفید ته رو به رو شد پیراهن ته یقه بازی داشت و سینه و ترقوشو به خوبی نشون میداد
کوکی بزاقشو قورت داد و گفت:پشت ظرف عسلهقبل از اینکه ته بخواد برگرده و بره کوکی سرش و چرخوند تا بوتشو تو اون شلوار تنگ نبینه
یونگی:پسر بهت گفتم برنگرد
کوکی:اگه بر نمیگشتم ناراحت میشد
پاشو عصبی به زمین می کوبید و تو فکر بود بدن خوشگل اون گربه از جلو چشمش کنار نمیرفت ولی ته مثل یه جواهر بود که نباید بهش دست میزدنامجون گفت:میدونی من جای تو بودم چیکار میکردم؟؟
کوکی:هوم؟؟؟
نامجون:عشق و علاقمو اونجوری که میخواستم بهش نشون میدادم تا جایی که آسیب نبینه بدون توجه به سنش میدونم ما چیز زیادی از زندگی شما نمیدونیم ولی....
جین:چیزی که میخوای و باید به دست بیاری
کوکی:نمیدونم تصمیم سختیه نمیخوام بترسونمش
جیمین:ابراز علاقه اگه از ته قلب باشه هیچ کس و نمیترسونه بلکه علاقه مندش میکنه
کوکی نگاهی به آدما کرد و اونا حرف دلش و میزدن و داشتن تمام تصمیم هاشو عوض میکردن
کوکی دچار تردید شده بود اینو میشد از چشمای درشتش خوند
یه دفعه از جاش بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت
ته با نهایت علاقه داشت توتفرنگی میخورد
کوکی نفس عمیقی کشید و به ته نزدیک شد ظرف توتفرنگی و ازش گرفت ته اعتراضی نکرد فقط تماشا کرد کوکی میخواد چیکار کنه
کوکی صورت ته رو بین دستاش گرفت و گونه هاشو نوازش کرد و لبخند زد تا ته رو نترسونه بعد سرش و نزدیک برد لبشو به فاصله چند میلی از لباش نگه داشت وقتی دید ته قصد فرار کردن یا پس زدنش و نداره لباشونو بهم متصل کرد لبای ته مزه شیرین توتفرنگی میداد و کوکی میخواست کل اون لب و بخوره ولی مطمئن بود ته میترسه پس بوسه های نرم و لطیفی رو لباش گذاشت همه جای لبش و بوسید وقتی سیر شد عقب کشید به چشمای زیبای ته نگاه کرد و گفت:فقط من باید اینجوری ببوسمت باشه؟
ته سرش و تکون داد و گفت:باشهسلاااااااااام
کوکوی شیپر های جیگر
امیدوارم خوشتون اومده باشه
نظر یادتون نره
اگه هم دوسش داشتید ووت بدید
دوستون دارم ♥️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
ESTÁS LEYENDO
Kookv hybrid's village [ Completed ]
Fanficروستای هیبرید🍸 کاپل ها:کوکوی،یونمین ، نامجین ژانر: تخیلی هیبرید فلاف اسمات امپرگ کوکی رو به بقیه:من ته رو میخوام ولی اون خیلی معصومه اما من میخوام بوسش کنم لمسش مال خودم بکنمش دیگه نمیتونم صبر کنم نامجون:ما بهت کمک میکنیم وضعیت: پایان یافته