کوکی با حس گرمای نور خورشید روی صورتش چشم باز کرد فکر کرد الان ته رو به حالت انسانیش میبینه ولی صدای میو آرومی اون و متوجه گربه نازی کرد که روی دستش خوابیده بود و داره به زیبایی خمیازه میکشه
کوکی مثل همیشه با دیدن گربه کوچولوش ذوق کرد و محکم بغلش کرد توله گربه خودش و تکون داد و تا آزاد بشه ولی کوکی ولش نمیکرد
ته با اعتراض:میوووووو
کوکی ازش جدا شد و با نگرانی گفت:چی شده؟
ته دوباره بدنش و تکون داد تا از دست کوکی نجات پیدا کنهکوکی بالاخره ولش کرد و ته به سمت خروجی اتاق دوید و به هال رسید از بین آدما رد شد و در نهایت از خونه خارج شد
همه با تعجب بهم نگاه میکردن که چرا ته هنوز به شکل گربس و با عجله کجا داره میره
جین با تعجب گفت: کجا رفت
کوکی که تازه از اتاق اومده بود بیرون با لبخند گفت:همیشه بعد بارون میره تا بازی کنهجونگ کوک برای خودشون صبحونه آماده کرد
وقتی آدما مشغول خوردن شدن کوکی از خونه بیرون رفت و دید ته با یه سنجاب کوچولو مثل خودش داره بازی میکنه
کوکی:تهته؟
ته به سمت کوکی دوید کوکی جلوش زانو زد و گفت:خودت زخمی که نکردی؟
ته با مظلومیت و صداقت:میووو
کوکی ولی اعتماد نکرد و گفت :ببینم دستات وکوکی بعد از اینکه بدنش و کامل بررسی کرد که زخمی نشده باشه بغلش کرد و بردش تو خونه
بعد از اینکه ته رو تو اتاق گذاشت تا لباس بپوشه
اومد تا پیش بقیه بشینه
نامجون به شونش زد و گفت:کی قدم بعدی رو برمیداری؟؟
کوکی نگاهی به در اتاقش کرد تا مطمئن شه ته از اتاق بیرون نیومده باشه بعد گفت:اصلا نمیدونم قدم بعدی چی هست!!
هوبی هوفی کشید و گفت:همون بوسه رو یکم بیشتر کن مثلا گردنش و ببوس،بدنش و لمس کن
با صدای در ساکت شد
تهته با خوشحالی به سمت غذا اومد و رو پای کوکی نشست تا صبحونش و بخوره ولی نمیدونست بد جایی نشسته
کوکی وقتی باسن پر و تپل ته رو دیک بیچارش حس کرد اخماش تو هم رفت دست هاش و مشت کرد
آدما با دیدن چهره کوکی به آرومی خندیدن و کوکی فقط سعی میکرد تا خودش و کنترل کنه سخت بود اونم وقتی که ته برای برداشتن چیزای مختلف رو پای کوکی تکون میخوردبرای اولین بار کوکی آرزو میکرد ته زود تر غذاش و تموم کنه و از روی پاش بلند شه
وقتی صبحونه تموم شد بازهم ته از روی پاش بلند نشد کوکی نمیتونست چیزی بگه چون مطمئن بود گربش و ناراحت میکنه پس با چشماش به آدما التماس میکرد تا کمکش کنن
جیمین با لبخند روبه ته گفت:تهته یه چیز قشنگ تو کیفم دارم میخوای نشونت بدم
ته خوشحال شد اما بعد گفت:ولی کوکی تنها میمونه
یونگی برای اینکه زودتر کوکی و نجات بدن گفت:نگرانش نباش ما هستیم نمیذاریم احساس تنهایی کنه
ته بالاخره راضی شد و همراه جیمین رفت
وقتی ته و جیمین وارد اتاق شدن کوکی دستش و رو دیکش گذاشت و ناله آرومی کرد
همه بهش خندیدن هوبی گفت: واقعا بهت افتخار میکنم پسرکوکی نمیتونست تحمل کنه باید کاری برای خودش میکرد پس با عجله بلند شد و گفت:من باید برم
به سمت اتاق دوید
+موفق باشی
_تو واقعا مرد قوی ای هستیدر و پشت سرش بست و روی تخت نشست شلوارش و در آورد و عضو دردناکش و به دست گرفت چقدر دلش میخواست جای دست خودش دست گربش رو دیکش باشه،اون زبون خوشگل و گرمش رو کل دیکش بازی کنه و لبای حجیم و خوشرنگش دورش حلقه شه
همین طور که با تصور تهته خودش و لمس میکرد در باز شدته با خوشحالی وارد شد ولی با دیدن کوکی تو اون حالت هم تعجب کرد هم ناراحت شد: دودو(دیک)درد میکنه؟؟؟
کوکی خیلی دلش میخواست که بگه «نه چیزی نیست،خوب میشه»تا ته خیالش راحت بشه ولی در عوض گفت:آره خیلی درد میکنه
ته چیزی که دستش بود و زمین انداخت و به سمت کوکی اومد بین پاهاش زانو زد و به عضوش نگاه کرد:بوسش کنم خوب میشه؟
کوکی با لحن آروم و تحریک شدش از دیدن گربه خوشگلش بین پاهاش گفت:آره خوب میشه
ته لباش و به نوک دیکش رسوند و بوسیدش
کوکی نفس بلندی کشید
ته دیکش و لمس کرد و گفت:چرا اینقدر بزرگه؟ مال من کوچولوئه
کوکی تو موقعیتی نبود که جوابش و بده پس سکوت کرد
ته دستش و رو عضوش تکون داد و ناله کوکی بلند شد
ته ترسید که نکنه به کوکی درد بیشتری داده باشه دستش و کشید و با ترس به کوکی نگاه کرد
کوکی دست ته رو روی عضوش گذاشت و گفت:بمالش ته
ته نمیدونست چرا این شرایط و این رفتار های کوکی با بقیه مواقع فرق میکرد ولی هر چی بود دوسش داشت
دستش و آروم تکون داد کوکی خودش و رو آرنجش انداخت و به چهره معصوم ته نگاه کرد که چطور داره بهش لذت میده نمیدونست داره چیکار میکنه ولی تمام تلاشش و میکرد تا به کوکیش لذت بده
ته با صدای آرومی گفت:میشه یه بار دیگه بوسش کنم
کوکی فقط تونست سرش و تکون بده
ته بوسه خیسی رو سر دیکش گذاشت و کوکی رو حساس تر کرد
ته با چند بار حرکت دستش دید مایعی رو دستش ریخت
ته با چشمای درشت شدش گفت:این جیشه؟ ولی شبیه جیش نیست،چرا سفیده
کوکی به قیافه متفکرش خندید و گفت:وقتی از لمس یکی زیاد خوشت بیاد اینجوری میشه
ته با ذوق گفت: یعنی تو از لمس من خوشت میاد؟
کوکی با مهربونی همیشگیش گفت:آره عزیزم
ته بدون توجه به دست کثیف خودش و دیک لخت کوکی خودش و تو بغلش انداخت: دوست دارم کوکی هیلی (خیلی)هیلی هیلی دوست دارم
کوکی عطر تنش و نفس کشید و گفت:عاشقتم توله گربهبه اسمات نزدیک میشویم 😈
امیدوارم دوستش داشته باشید ♥️♥️❤️♥️❤️♥️❤️ منتظر نظرتون هستم ❤️❤️❤️❤️
YOU ARE READING
Kookv hybrid's village [ Completed ]
Fanfictionروستای هیبرید🍸 کاپل ها:کوکوی،یونمین ، نامجین ژانر: تخیلی هیبرید فلاف اسمات امپرگ کوکی رو به بقیه:من ته رو میخوام ولی اون خیلی معصومه اما من میخوام بوسش کنم لمسش مال خودم بکنمش دیگه نمیتونم صبر کنم نامجون:ما بهت کمک میکنیم وضعیت: پایان یافته