part 9

6.6K 1K 256
                                    





در روستای هیبرید ها ظهر شده بود
همه مشغول چیدن گیلاس و آلبالو بودن چهار ساعتی میشد که درگیر بودن و تقریبا به درخت های آخری رسیده بودن آدما با کمک هم سبد های بزرگ پر از میوه رو به میدون روستا میبردن
کوکی که خیلی زود تر از بقیه مشغول شده بود و الان کاملا خسته به نظر می‌رسید به درختی تکیه داد و نشست کمی چشماش و بست تا از فضای لذت بخش دورش استفاده کنه
ته ته که با چشمای درشتش به کوکی خسته خیره بود سریع از روی سنگ کنار چشمه بلند شد و به سمت خونه رفت
نامجون و یونگی که داشتن سبد نزدیک کوکی بلند می‌کردن دیدن که ته با عجله رفت رو به کوکی گفتن:کجا رفت؟

کوکی:رفت یه چیزی برام بیاره
یونگی:مثلا چی؟
کوکی چشماش و باز کرد و گفت:الان میبینی

ته از در کلبه بیرون اومد لیوان بزرگی دستش بود که توش آب توت فرنگی بود به سمت کوکی دوید و روی پاش نشست و گفت:کوکی آپ تو فنی اپردم بعات (کوکی آب توت فرنگی آوردم برات)
کوکی ته رو بغل کرد و گفت:خودت بهم بدش
ته با خوشحالی لیوان و بالا آورد و جلوی دهن کوکی گرفت و آروم بهش داد تا بخوره
آدما داشتن این صحنه رو نگاه میکردن
نامجون به دوش جین زد و به ته اشاره کرد: نگاه کن چیکار می‌کنه
جین محکم به سینش زد و گفت:اگه تو هم مثل کوکی بودی برات خیلی کار ها میکردم تو عوضی روزی دو بار من و می‌کنی بعد میگی مراعاتت و میکنم
نامجون:خوب من اینجوریم چیکار کنم
جین یه مشت آلبالو برداشت و تو صورتش کوبید:منم اینجوریم
از کنار یونمین گذشت و وارد کلبه شد
یونگی با حرص دستش و از تو دست جیمین بیرون کشید و گفت:تو چرا اینقدر مهربون نیستی؟
جیمین: لیاقت مهربونی من و نداری
یونگی:بگو بلد نیستم
جیمین:خداتم شکر کن من و داری خیلی ها ارزوشونه
یونگی:پس من بودم واسه نگه داشتن عشقم با همه طرفداراش جنگیدم
جیمین:باید میذاشتم پدرت و در میاوردن اشتباه کردم خودم و انداختم وسط و گفتم من مقصرم
یونگی:بحث و عوض نکن
جیمین:برو بابا
و وارد کلبه شد

ته بدون توجه به صداهای اطرافش یا هیبرید هایی که در حال رفت و آمد بودن به چهره نیمه خواب کوکی زل زده بود
کوکی همیشه عادت داشت تا چند دقیقه زیر یه درخت استراحت کنه
ته سرش و جلو برد و بینی خرگوشی کوکی رو بوسید
وقتی واکنشی ندید یه بوسه سریع روی لبش گذاشت جونگ کوک تکون آرومی خورد و بیدار شد خواب آلود گفت:تو چرا هنوز اینجایی عزیزم

ته خودش و کمی رو پای کوکی جا به جا کرد و بعد بهش خیره شد و گفت:کوکیییییی
کوکی:جانم
ته سرش و پایین انداخت و گفت:میشه هرگوش شی؟ دلم میخواد کلی بگلت کنم و پشارت بدم
(میشه خرگوش شی؟ دلم میخواد کلی بغلت کنم و فشارت بدم)
کوکی موهاش و نوازش کرد و گفت:ته دفعه قبلی تقریباً من و انداختی تو رود خونه
ته لباسش و کشید و گفت:نههههه خواهش میتنممممم
کوکی نتونست چیزی بگه و فقط سرش و به نشونه اره تکون داد
ته خوشحال شد و دست زد که به دفعه دید کوکی تبدیل به خرگوش شده

Kookv hybrid's village [ Completed ]Where stories live. Discover now