part 12

6.5K 1K 272
                                    




نزدیک ظهر بود و کوکی داشت تو آشپزخونه بزرگش با میوه ها و سبزیجات غذا های ساده ای درست می‌کرد چند دقیقه ای میشد که صدای سکس آدما تموم شده بود و حالا میتونست با خیال راحت به کارش برسه

ته روی صندلی چوبی نشسته بود و به کوکی نگاه کرد که یه دفعه چشمش به یه کاسه شیشه ای افتاد همیشه دوست داشت باهاش بازی کنه اما بعد اون دفعه ای که از روش سر خورد . افتاد کوکی دیگه بهش اجازه نمی‌داد حتی نزدیکش بشه اما باز پرسید:کوکی مایع رو بده باهاش بازی کنم

کوکی که سرگرم کارش بود گفت:نه ته خودت و زخمی میکنی خطرناکه
ته:باشه
این و گفت اما قصد تسلیم نداشت

کوکی همون جوری که سیب ها رو خرد میکرد برای خودش آهنگ زمزمه میکرد که که صدای از سمت راستش جایی که وسایل و می‌چید شنید برگشت تا ببینه چه خبره






کوکی همون جوری که سیب ها رو خرد میکرد برای خودش آهنگ زمزمه میکرد که که صدای از سمت راستش جایی که وسایل و می‌چید شنید برگشت تا ببینه چه خبره

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.






کوکی چاقوش و کنار گذاشت و ته رو با وجود مقاومت هاش از تو کاسه در آورد و گفت:ته‌ته چند بار بهت گفتم اینجور چیزا خطرناکه ها؟
ته گوشاش و انداخت و گفت:میووووو
کوکی نوازشش کرد و گفت:حالا اشکال نداره بیا.....
در اتاق یونمین با خشم باز شد
کوکی و ته هر دو به سمتش چرخیدن و دیدن یونگی لنگون لنگون داره از اتاق بیرون میاد
پسر عصبانی وقتی نگاه متعجب این دو تا هیبرید و دید با خشم گفت:به چی دارید نگاه می‌کنید؟

کوکی و ته سرشون و چرخوندن جیمین با پوزخند جذابش و پیراهنی که دکمه های و یکی در میون بسته بود از اتاق خارج شد یونگی با دیدنش با خشم روی مبل نشست جیمین پشت سرش ایستاد و نزدیک گوشش گفت:خوش گذشت همسر عزیزم
یونگی: گمشو از جلو چشمم مین جیمین
جیمین با لحن زیبایی گفت:چشم ارباب
و با چشمکی ازش دور شد
نامجون با صورت اخمو وارد هال شد
روی مچش زخم بود و کبودی پای چشمش کاملا تیره شده بود
جین با آستین های بالا زده پشت نامجون وایساد و از پشت بغلش کرد لاله گوشش و لیسید و آروم گفت: دوسش داشتی عشقم؟

نامجون حلقه دستای جین و باز کردم و گفت: ولم کن فاکر عوضی
جین با پر رویی گفت:نکردمت که حالا
نامجون چشم چرخوند و گفت:اصلا نمیخوام باهات حرف بزنم
رفت و کنار یونگی نشست
جین کنار جیمین گوشه هال وایساد و دستش و دور گردنش انداخت در حالی که به نامجون و یونگی خیره بود به آرومی جوری که فقط جیمین بشنوه گفت:دیشب خوش گذشت؟
جیمین لبش و نزدیک گوش جین برد و گفت: اینقدر که می‌خوام دوباره انجامش بدم
هر دو با صدای بلندی خندیدن
یونگی و نامجون چشم غره ای بهشون رفتن
یونگی زیر لب گفت:عوضی
نامجون با حرص غرید:فاکر
نگاهی به هم کردن
یونگی گفت:تو رو هم کرد؟
نامجون آه خسته ای کشید و گفت:ای کاش به فاکم میداد پنج بار ارضا کردنم و برگردوند آخرم..... هووووف نگم برات

یونگی گفت:من بدبخت پاره شدم دیشب پنج راند لعنتی زیرش بودم پایین تنم و حس نمیکنم

ته نگاهی به اون چهار نفر میکرد و رو به کوکی می‌گفت:میووو
کوکی غذا ها رو تو بشقاب ریخت و گفت:من از کجا بدونم؟؟ در ضمن به ما ربطی نداره
ته گوش هاش و انداخت و چیزی نگفت
کوکی با لحن مهربونش گفت: سریع برو تو اتاق لباس بپوش که وقت غذاس



همه مشغول غذا بودن جیمین و جین بیشتر از بقیه می‌خندیدن همین باعث حرص خوردن یونگی و نامجون میشدن
کوکی همزمان که غذای خودش و میخورد حواسش به ته بود که نکنه با غذا مشکل داشته باشه یا از چیزی بدش بیاد
در محکم باز شد جی هوپ وارد شد
لبخند بزرگی روی لبش داشت و خیلی آزاد و رها از این دنیا به نظر می‌رسید روی مبل لم داد
نامجون گفت:مگه به فاکش دادی اینقدر خوشحالی؟
کوکی سریع گوش های ته رو گرفت و گفت:بچه ها ته اینجاس ها
جی هوپ رو به نامجون گفت:من بعدا با تو کار دارم

کوکی دستش و برداشت و ته بدون توجه به اتفاقی که داشت دورش میوفتاد مشغول خوردن شد

جی هوپ با لبخندی تقریبا احمقانه گفت:یه بوسه بود خیلی خیلی خیلی شیرین بود انگار تو بهشت بودم
یونگی و نامجون و کوکی خنده کوتاهی کردن جیمین چشم غره ای به جی هوپ کرد و گفت:بس کن دیگه تو هم، نمیخواد اینقدر از اون دختر تعریف کنی
نامجون به یونگی زد و گفت:انگار یکی اینجا احساس خطر کرده
یونگی خندید و چیزی نگفت
جیمین با جدیت گفت:معلومه احساس خطر میکنم من این آدم و به قیمت از دست دادن خانوادم به دست آوردم
چنگال از دست یونگی افتاد با اخم گفت:یعنی چی؟؟؟
جیمین یادش اومد که هیچوقت این قضیه رو به یونگی نگفته بود همیشه دلیل جدایی از خانوادش و دخالت های برادرش بیان کرده بود
یونگی بلند شد و با چشمای خونیش گفت:بیا تو اتاق کارت دارم
وقتی اون دو تا رفتن نامجون رو به جین گفت:تو چیزی برای اعتراف نداری؟
جین با لبخند گفت:چرا اینکه عاشقتم
نامجون با خشم گفت:عوضش من ازت متنفرم
کوکی خندید و موهای ته رو نوازش کرد






نزدیک غروب بود کوکی بعد از دادن کاراش وارد اتاق شد و دید ته با بدن لختش وسط تخت افتاده و با درد ناله می‌کنه:اهههه کوکی ...کمکم کن....اهه

کوکی بزاقشو قورت داد و با نفس های داغش به هیبرید زیباش نگاه کرد
بالاخره روزی که منتظرش بود رسیده بود
ته وارد هیت شده بود
و هیت یعنی بلوغ









سلاااااااااام کوکوی شیپر های جیگر
به اسمات نزدیک میشیم😈😈😈😈
منتظر نظرتون هستم
اگه دوست داشتید ووت بدید
عاشقتونم💖💖💖💖💖💖💖💖

Kookv hybrid's village [ Completed ]Where stories live. Discover now