part 15

6.3K 956 317
                                    



ته و جیمین داشتن تو خونه با هم بازی میکردند و دنبال هم میدویدن نامجون و یونگی و جین رفته بودن تا برگ درختا و علف ها رو مرتب کنن
کوکی هم طبق معمول همیشه درگیر غذا بود

ته چرخید دور مبل زد تا جیمین نتونه بگیرتش صدای خنده قشنگ و معصومانش که با تهدید های بامزه جیمین بلند تر میشد کل خونه رو پر کرده بود ولی یه دفعه سرش گیج رفت قبل از اینکه متوجه بشه روی زمین افتاد جیمین با فریاد به سمتش دویید و بغلش کرد
کوکی با شنیدن فریاد جیمین سریع وارد هال شد با دیدن بدن بی حال ته تو آغوش جیمین با ترس جلو رفت و چند بار تکونش داد ولی بیدار نشد
کوکی با ترس گفت:میرم دنبال دکتر

و سریع از خونه خارج شد
بعد رفتنش جیمین مدام با ته حرف میزد تا بیدار شه ولی فایده نداشت یونگی و نامجین و هوبی وارد خونه شدن وقتی این وضعیت و دیدن به سمتشون دویدن و هر کدوم یه طرف نشستن
جیمین با بغض فقط تونست بگه:ک.. کوکی ر..رف..رفت ..دک..دکتر..بی..بی.بیار

یونگی از پشت بغلش کرد و گفت:نگران نباش عشقم چیزیش نیست حالش خوب میشه
نامجون سعی کرد دلیل قانع کننده ای بیاره:حتما از کم خوابی یا غذا نخوردنه
جیمین با گریه گفت:نهههه ته حالش خوب نیست
و بلند تر گریه کرد

:چه خبره چرا اینجوری دورش و گرفتید؟؟؟؟
همه سرشون و بالا آوردن تا به کسی که کوکی به عنوان دکتر آورده بود نگاه کنن

:چه خبره چرا اینجوری دورش و گرفتید؟؟؟؟همه سرشون و بالا آوردن تا به کسی که کوکی به عنوان دکتر آورده بود نگاه کنن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

هیبرید گربه
دکتر روستا

بکهیون با چهره پر ارامشش گفت:دورش و خالی کنید ببریدش تو اتاق
کوکی ته رو از بغل جیمین گرفت و بلندش کرد و به اتاق برد و روی تخت خودش خوابوند

همه تو اتاق جمع شده بودن
ته روی تخت خوابیده بود و بکهیون و کوکی کنارش بودن
کوکی مدام از استرس با دستش بازی میکرد و منتظر بود تا ببینه نظر بکهیون چیه

دکتر بعد چند دقیقه بررسی دما و ضربان و فشارش با خوشحالی کوکی بغل کرد و گفت:وااااای کوکی برات خوشحالم خرگوش احمق بالاخره داری سر و سامون میگیری
کوکی که هیچی نفهمیده بود گفت: منظورت چیه
بکهیون ازش جدا شد و با اشک شوقی که تو چشماش جمع شده بود بلند گفت:خره داری بابا میشیییییی
سکوتی به اتاق حاکم شد
بغض کوکی شکست و صدای جیغ و داد بقیه بلند شد
سر و سامون گرفتن کوکی برای تمام اهالی روستا مهم بود چون کوکی از بچگی تنها بود و بعد یه مدت حتی سرپرستی به نفر دیگه رو هم به عهده گرفت با اینکه پدرش هیچوقت فرصت نکرد چیزی بهش یاد بده کوکی خودش و ساخت برای خودش زندگی ساخت به یه هیبرید معصوم کمک کرد و به جای پدرش کدخدای روستا شد

Kookv hybrid's village [ Completed ]Where stories live. Discover now