هنوز یه ساعت به طلوع آفتاب مونده بود که در خونه کوکی محکم کوبیده شد همه هراسون از اتاق ها بیرون اومده بودن و گیج همدیگه رو نگاه میکردن کوکی با لباس کج و نامرتبش از اتاقش بیرون اومد و سریع در و باز کرد و با دیدن کسایی که پشت در وایساده بودن نفسش حبس شد میدونست این روز میرسه ولی بازم ترسناک بود
ته که پشت سر کوکی از اتاق خارج شده بود به تیشرت کوکی از پشت چنگ زد و سرش و از بغل بازوش بیرون آورد و با ترس گفت:م...مامان...با...باهه یون
مامان ته
YOU ARE READING
Kookv hybrid's village [ Completed ]
Fanfictionروستای هیبرید🍸 کاپل ها:کوکوی،یونمین ، نامجین ژانر: تخیلی هیبرید فلاف اسمات امپرگ کوکی رو به بقیه:من ته رو میخوام ولی اون خیلی معصومه اما من میخوام بوسش کنم لمسش مال خودم بکنمش دیگه نمیتونم صبر کنم نامجون:ما بهت کمک میکنیم وضعیت: پایان یافته