part 11

6.6K 1K 309
                                    



ته‌ته با دقت بدن زخمی کوکی رو تمیز میکرد و حواسش نبود که کوکی با لبخند کوچیکش داره به تمام حرکاتش نگاه می‌کنه و لذت میبره که ابن گربه ناز و داره
ته مدام به این فکر میکرد که اگر ببرنش چی میشه
چجوری قراره بین اون موجودات زندگی کنه
هیچکس مثل کوکی مراقبش نیست
کسی بهش محبت نمیکنه
کوکی اونجا نیس.....
بغضش با آخرین جمله ای که توی ذهنش اومد شکست دستش و روی صورتش گذاشت و با صدای بلند گریه کرد
کوکی که ترسیده بود با بدن زخمیش روی تخت نشست و هیبرید و بغل کرد
سرش و نوازش کرد و آروم و زمزمه وار گفت:هیییششش تو پیش منی من ازت مراقبت میکنم
هیبرید دستمال و انداخت و دستش و دور گردن کوکی حلقه کرد و با صدای بلند تری گریه کرد:اون..اونا میخوان م..منو ببرننننن من نمیخوام برررررم تورو خدا نذار منو ببرننننن
کوکی که دید کارش فایده ای نداره و حال ته داره بدتر میشه ته‌ته رو از خودش جدا کرد و لبای لرزونش و بوسید ته از شوک کار کوکی کرد گریش بند اومد کوکی که حس میکرد با هر بوسه کوچیکی که به لبای معصوم گربه میزنه زخماش کم رنگ تر میشه با ولع بیشتری شروع به مکیدن لباش کرد صدای بوسه خیسی که به طرفه بود و نفس های سنگینی که بدن گربه و گرم میکرد
صدای فریادی از بیرون اومد:من عاشقش شدم حالا چه گوهی بخورمممممم
کوکی و ته با ترس از اتاق بیرون اومدن و دیدن جی هوپ با حالت زاری بین بقیه رو مبل سفید رنگ نشسته و سرش و بین دستاش گرفته
ته با نگاه متعجبش گفت:شی شده؟
جیمین که کنار هوبی نشسته بود گفت: عاشق یه هیبرید شده هیبریده هم پسش زده
کوکی با کنجکاوی گفت: هیبرید چی؟
هوبی سرش و بالا آورد با لحن غمگینش گفت:یه هیبرید روباه بووووود خیلی خوشگل بووووووود
ته با ناراحتی و خشم گفت:حتما تیلدا بوده
کوکی سعی کرد جو و آروم کنه:تیلدا یکم بدجنسه میخوای باهاش حرف بزنم؟
ته از شنیدن این حرف با تندی گفت:نهههه خودم باهاش حرف میزنم
کوکی گفت:شما همیشه با هم دعواتون میشه
ته با ناراحتی و صدای آرومش گفت:چون تیدا میتاد کوکی و بدیره ازم
(چون تیلدا میخواد کوکی و بگیره ازم)
کوکی خواست دستش و بگیره: عزیزم من که گفتم....
ته با جدیت نازی گفت:نح کوکی نمیله من میلم باهاش حلف بزنم
(نه کوکی نمیره من میرم باهاش حرف بزنم)
نامجون از روی مبل بلند شد و گفت:منم میخوام این هیبرید و ببینم
کوکی با کلافگی گفت:خیلی خوب جمع کنید با هم بریم
ته به چشمای کوکی خیره شد و گفت:کوکی باید دول بایسه
(کوکی باید دور وایسه)
کوکی با لبخند جواب داد:چشم
همه به راه افتادن مسیر طولانی و طی کردن تا به جنگل زیبایی رسیدن
ته جلوش و گرفت و گفت:کوکی امینجا بمو
(کوکی همینجا بمون)
ته و بقیه وارد جنگل شدن
بین درختا تصویر محسور کننده ای بود

ته با جدیت نازی گفت:نح کوکی نمیله من میلم باهاش حلف بزنم(نه کوکی نمیره من میرم باهاش حرف بزنم)نامجون از روی مبل بلند شد و گفت:منم میخوام این هیبرید و ببینمکوکی با کلافگی گفت:خیلی خوب جمع کنید با هم بریمته به چشمای کوکی خیره شد و گفت:کوکی باید دول ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Kookv hybrid's village [ Completed ]Where stories live. Discover now