یک هفته بعد
یه ساعتی از طلوع آفتاب گذشته بود کوکی تو مزرعه ذرت نشسته بود و داشت ذرت میچید بقیه مردم روستا هم بودن آدما هم سبد های بزرگی که توش دراز ذرت بود و جا به جا میکردن
ته هم کنار کوکی بود و کم و بیش کمکش میکرد البته بیشتر بازی میکرد
کوکی سرگرم کارش بود و متوجه نگاه های گشنه ته به ذرت های خام نشد چیزی که هیچوقت علاقه به خوردنشون نداشت
ته با لحن نازی گفت:کوکیییی؟
کوکی بدون اینکه برگرده گفت:جانم؟
ته لباش و غنچه کرد و گفت:من ذلت میتام
(من ذرت میخوام)
کوکی با تعجب بهش نگاه کرد و گفت:تو که اصلا ذرت دوست نداشتی
ته با اعتراض گفت:الان موخااااام
کوکی خنده آرومی کرد و گفت:باشه عشقم فقط باید صبر کنی تا بشورمش همه دستشون بنده خودت هم تمیز نمیشوریش
ته لباسش و کشید و گفت: خواهشششششش
کوکی با جدیت گفت:نه ته مریض میشیته لباش و آویزون کرد و آروم نشست که یه دفعه فکری به سرش زد
ته:میوووووووو
کوکی نگاهی به ته کرد و با دیدن گربه لوسش هوف عمیقی کشید و گفت:ته تو نمیتونی هر دفعه با چشمای گربه ایت منو راضی کنیته خودش و به پای کوکی مالید و مظلومانه صدا کرد
کوکی لبخندی بهش زد و ذرت و جلوش گرفت
ته با خوشحالی جیغ کوتاهی کشید و با ناخون های تیزش مشغول کندن پوستش شد و بعد دندون های کوتاهش و توش فرو کرد و مشغول خوردن شد
کوکی سرش و نوازش کرد و کارش و ادامه دادنزدیک ظهر کارشون تموم شد همه به جز جی هوپ به خونه برگشتن چون جی هوپ بین کار ولشون کرده بود و رفته بود و قطعاً که پیش تیلدا رفته بود
کوکی که ته رو بغل کرده بود در و باز کرد و دید جیهوپ روی مبل نشسته بعد سلام کوتاهی به اتاق رفت تا ته لباس بپوشه
بقیه پشت سرش وارد خونه شدن و هر کدوم یه گوشه ای افتادن
جیمین که کنار جیهوپ ولو شده بود سرش و به سمتش چرخوند تا چیزی بگه که چیزی رو گردنش دید صاف نشست و سرش و به آرومی نزدیک برد و نگاه کرد وقتی فهمید چیه با فریاد گفت:یه کبودیههههههه گردنش کبودهههههه
(ابروی بدبخت و بردن)
YOU ARE READING
Kookv hybrid's village [ Completed ]
Fanfictionروستای هیبرید🍸 کاپل ها:کوکوی،یونمین ، نامجین ژانر: تخیلی هیبرید فلاف اسمات امپرگ کوکی رو به بقیه:من ته رو میخوام ولی اون خیلی معصومه اما من میخوام بوسش کنم لمسش مال خودم بکنمش دیگه نمیتونم صبر کنم نامجون:ما بهت کمک میکنیم وضعیت: پایان یافته