.13.

1.1K 238 151
                                    


عصر همون روز همه توی استودیوی کوچیک کنار خونه جمع شدن تا ادامه ی آهنگو بسازن. زین فکر میکنه اگه نایل پیشنهادشو نمیداد، همشون دوباره از زیرش در میرفتن و ساختن این قطعه ی به ظاهر ساده همینجور عقب و عقب تر میوفتاد.

زین گوشه ی استودیو و روی یکی از صندلی های بلندش نشسته. لیام کنارش وایساده و هدفونو روی یه گوشش گذاشته تا از گوش دیگش صدای بقیه رو بشنوه. نایل اون سمتشه و داره سعی میکنه چندتا نت از گیتارو به صدا در بیاره تا مورد پسند همه باشه و لویی و هری... خب، اونا لویی و هرین و بیشتر از این که حواسشون به آهنگ باشه، دارن به همدیگه دقت میکنن.

زین چشماشو میگردونه وقتی میبینه لیام هم، چند وقت یه بار به پشت سرش نگاه میکنه و گاهی بی صدا و بدون هیچ حرفی لبخند میزنه.

خوب یادشه وقتایی رو که پنج نفری میومدن یه مکانی مثل همین جا و با شوخی ها و خنده های بچگانشون چیزایی رو خلق میکردن که باعث افتخار هرکسی میشد. یا وقتی حوصلشون سر میرفت و وسط کار شروع میکردن به خوندن اون رپ مسخرشون که به نظر زین مسخره ترین قسمتش مال خودش بود.

تو همین فکرا غرق شده که یه چیز سرد و خیس یه دفعه وارد گوشش میشه.

جیغ خفه ای میکشه و از جاش میپره. حقیقتا انتظارشو نداشت که با لویی مواجه بشه در حالی که انگشت اشارش هنوزم بالا گرفته شده.

- تو هپروت بودی. یه حرکتی زدم که حداقل حواست بیاد اینجا.

زین قیافشو جمع میکنه و دستشو رو گوشش میکشه تا خیسیشو پاک کنه. حاضره قسم بخوره لویی از آب دهنش برای این کار استفاده کرده. همین باعث میشه که با وسواس بیشتری گوششو تمیز کنه.

- خیلی خب خیلی خب. دارم گوش میدم.

نایل با لبخندی که همه ی دندوناش معلومه بهشون نگاه میکنه و به نظر میرسه هری و لیام یکم متعجب شدن. هردوشون زود به حسشون سرپوش میذارن و تظاهر میکنن همه چی عادیه.

زین فقط و فقط توی ذهنش میتونه به این اعتراف کنه که بعد از کاری که لویی کرد، یکم با خیال راحت تری روی ادامه ی موزیک تمرکز میکنه.


بالاخره هوا کم کم تاریک میشه و زمان برگشتن هر کس به اتاق خودش میرسه. نایل خیلی وقته رفته بالا و یه ظرف بزرگ چیپس هم با خودش برده. لویی و هری هم که معلوم نیست کی جیم شدن و به فضای خصوصی خودشون پناه بردن.

زین یکم دم راه پله این پا و اون پا میکنه.

لیام داره وسایل روی میزو مرتب میکنه و اصلا حواسش به زین نیست که الکی داره معطل میکنه تا لیام بهش برسه. آخه زین شک داره باید توی اتاق خودش بره یا اجازه داره همراه لیام باشه.

لیام سر فرصت تلویزیون رو هم خاموش میکنه. زین اخم میکنه و برای جلب توجه اون هم که شده یه سرفه ی الکی میکنه.

لیام سرشو بالا میاره و با دیدن زین که هنوزم مثل یه روح سرگردون اونجاست تعجب میکنه.

- چیزی لازم داری عزیزم؟

زین دستشو پشت گردنش میبره و یکم میخارونه.

- آآآ... خب... میخواستم بهت شب بخیر بگم.

لیام لبخند قشنگی میزنه و به سمتش میاد. دستشو آروم روی شونه ی زین میذاره و یکم خم میشه تا اختلاف قدشونو جبران کنه. روی لباش بوسه ی کوتاهی میذاره و دوباره عقب میره.

- شب تو هم بخیر. خوابای خوب ببینی.

زین لبشو داخل دهنش میبره تا خاطره ی مزه ی لیامو دوباره حس کنه. سرشو تکون میده و پشتشو به لیام میکنه.

یکی دوتا پله رو بالا میره و دوباره وایمیسه.

لعنت به این وضعیت.

چرا لیام وقتی باید چیزی رو بفهمه اینقدر خنگ میشه؟!

آه میکشه و پله های بالا رفته رو دوباره برمیگرده. انتظار داشت لیامو یک قدمی خودش پیدا کنه ولی لیام در کمال خونسردی داشت کوسنای مبلو درست میکرد.

- لیییی!! واقعا؟!

لیام جا میخوره و باد دادن بالش توی دستشو متوقف میکنه.

- اوه هنوز نرفتی؟ چیزی شده؟

زین تمام تلاششو میکنه تا با کف دست محکم روی پیشونی خودش نزنه.

- آره!

با قدم های سریع سمت لیام میاد و دستشو رو قفسه سینش فشار میده تا روی مبل بیوفته. لیام جلوشو نمیگیره و همینجور با گیجی زینو نگاه میکنه تا ببینه میخواد چیکار کنه.

زین پاهاشو دو طرف لیام میذاره و توی بغلش میشینه. با هر دوتا دستش صورت لیامو قاب میکنه و لباشو روی لبای لیام میکوبونه. فقط دو سه ثانیه طول میکشه تا لیام هم همکاری کنه و دهنشو باز کنه تا بوسشون عمیق تر بشه.

زین لب بالایی لیامو میگیره و یکم میکشه.

- خداروشکر که حداقل بلدی بوسم کنی! فکر کردم اصلا نمیخوایی کاری کنیم.

لیام دستاشو روی پهلوهای زین میذاره. هردوشون تا حدی نفس نفس میزنن.

- من... البته که میخوام.

زین پیشونیشو به پیشونی لیام میچسبونه. یه دستشو روی گردن لیام میذاره تا بتونه تعادلشو حفظ کنه.

- حقیقتا لیام! اگه منو میخواستی انتظار داشتم که کمه کمش دو سه شب پیش بیایی تو اتاقم.

- تو هم اگه این همه سال یه کسی رو میخواستی و نمیتونستی داشته باشیش، یاد میگرفتی که با نداشتنش کنار بیایی و تو تنهایی خودت غرق بشی.

زین دوباره لب های لیامو هدف میگیره و میبوستش. حرفی که لیام زد اونقدر براش دردناک بود که نمیخواست بهش فکر کنه پس فقط با بوسه هاش حواس هردوشونو پرت میکنه.

- زودباش. بریم توی اتاق تو وگرنه یکی از پسرا یهو میاد پایین و با پورن زنده مواجه میشه.

لیام آروم میخنده و دستشو دور زین حلقه میکنه تا بلند بشن.

Meant To BeWhere stories live. Discover now