.16.

1K 224 76
                                    

It turns out freedom ain't nothing but missing you.

Wishing I'd realized what I had when you were mine.


لیام دستشو روی شونه ی لخت زین میکشه.

بعد از اینکه لباس خودشو از روی زمین برداشت تا زینو باهاش تمیز کنه، حالا نیم ساعتی میشه که همدیگه رو محکم نگه داشتن و هرکدوم توی قسمتی از گذشته غرق شدن.

زین گریه نکرد، اما خیلی تا مرز شکستن پیش رفت و این لیامو میترسوند.

- زینی؟ آزادی چجوری بود؟

زین نفس عمیقی میکشه و سرشو بالا میاره تا بتونه لیامو ببینه.

- آزادی یعنی دلتنگ شدن برای تو. آزادی یعنی تنهایی. یعنی از دست دادن عشق زندگیت قبل از این که بتونی کامل داشتنشو تجربه کنی.

- و دوست داری بازم داشته باشیش؟ حس آزادی رو میگم.

لیام این سوالو صادقانه پرسید. چون فکر میکرد اگه تا چند دقیقه ی دیگه جوابشو ندونه حتما عقلشو از دست میده.

- من...

زین سکوت میکنه و به سکوت کردن ادامه میده.

- تو چی زین؟ ته قلبت هر چی هست بهم بگو. هرچی باشه من قبولش میکنم، خب؟

اینو نمیگه که در واقع چاره ای به جز قبول کردنش نداره.

- من باید بهش فکر کنم. میخوام الان تو بغلت باشم. اما جواب سوالای سختو خودمم نمیدونم. بذار در موردش فکر کنم لی.

شاید اگه هر کس دیگه ای بهش همچین جوابی میداد لیام بدون شک اونو رها میکرد و پشت سرش رو هم نگاه نمیکرد.

ولی اون زینه.

حتی اگه کوچکترین شانسی هم باشه که لیام بتونه داشته باشتش، حاضره صبر کنه.

هر چه قدر که لازم باشه صبر کنه.

زین دستشو توی موهای لیام میبره و باعث میشه لیام از زنجیره ی افکارش جدا بشه. مخصوصا این کارو کرد. دلش نمیخواست تنهایی توی سکوتِ گوش خراش اتاق غرق بشه.

لیام هم متوجه این مطلب میشه و زینو به خودش نزدیک تر میکنه.

- هی... میگم لیوم... وقتی من نبودم عاشق نشدی؟

لیام میخنده.

قصد نداشت زینو مسخره کنه ولی سوالش برای لیام شبیه یه جوک بی مزه بود. عشق یعنی زین و زین یعنی عشق. نمیتونست براش مترادف دیگه ای پیدا کنه.

- نه، عاشق نشدم. و قرار هم نیست بشم. اما ماچ و بوسه و سکس؟ تا دلت بخواد.

وقتی اخمای زینو میبینه، ناخودآگاه گوشه ی لبش بالا میره.

- با کی؟

- همه.

- لیام همه؟!

لیام میخنده و حتی محکم تر از قبل زینو فشار میده. اگه خودشو کنترل نمیکرد حتما زین له میشد.

- خب همه ی همه هم که نه. بعضیا. نگران نباش هیچکدوم مثل تو نبودن. و اگه راستشو بخوایی قیافه ی نصفشونو هم یادم نمیاد.

زین با خیال راحت تری دوباره تو بغل لیام فرو میره.

- منم همین طور.

- یکم بخواب زین. فردا که از خواب بیدار شدی من همینجا پیشتم.

زین با خودش فکر میکنه این منصفانه نیست. لیام نباید اینقدر خوب باشه وگرنه ترک کردنش از قبل هم سخت تر میشه.

چشماشو میبنده و برای اولین بار بعد از سال ها دوباره تو بغل کسی میخوابه که معنای مطلق آرامشه.

Meant To BeOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz