.9.

1K 237 122
                                    


زین سیگار لویی رو دوباره به دست خودش میسپاره.

- دلم واست تنگ شده بود تومو.

لویی شونه هاشو بالا میندازه و سیگارو خاموش میکنه. حس و حال قبلیش حالا با حضور زین کاملا پریده.

- این طور که به نظر نمیرسید.

- منظورت چیه که اینطور به نظر نمیرسید؟؟

- منظورم اینه که وقتی بیشتر از هر موقع دیگه ای بهت احتیاج داشتم اینجا نبودی. تنها کاری که کردی این بود که اون گوشی مسخرتو برداشتی و چندتا توییت زدی در مورد این که واسم متاسفی که عزیزترین کسای زندگیمو از دست دادم. و فقط همین!

لویی جمله ی آخرشو تقریبا داد زد. زین سرشو پایین میندازه. روش نمیشه به چشمای آبیش نگاه کنه و حرف بزنه.

- من رفته بودم، باشه؟ و قرار نبود برگردم. من...

لویی با دستش به در تراس اشاره میکنه.

- پس الانم برو. کی گفت بیایی اینجا با من حرف بزنی؟!

زین آه میکشه. چرا فکر کرد کنار اومدن با لویی به آسونیه حرف زدن با نایله؟

از بالکن خارج میشه و وارد اتاق میشه. از اونجایی که جلوی پاشو نگاه نمیکنه، محکم به یه نفر برخورد میکنه.

جلوی سرشو میماله و با اخم هری رو زیر نظر میگیره. موهاش خیس و نم داره و یه تیشرت گلدار هاوایی مانند پوشیده که به خاطر مرطوب بودن بدنش یکم بهش چسبیده. یه حوله توی دستشه.

هری حوله رو روی تخت پرت میکنه و دستشو به کمرش میزنه.

- فکر کنم بهت گفتم ازش فاصله بگیری!

زین انگار که چیز ترشی خورده صورتشو جمع میکنه.

- یه جوری میگی که خودمم باورم میشه که من دوست پسر قبلیشم و حالا قراره بیام قلبشو دوباره بدزدم. چرا اینقدر متوهمی استایلز؟

هری بدون توجه به زین از کنارش رد میشه تا به لویی برسه. لویی در تراسو پشت سرش میبنده و همینجوری که وارد اتاق میشه نفسشو فوت میکنه.

- ولش کن هز. من نمیخوام باهاش حرف بزنم. تو هم فقط بی خیالش شو.

زین برمیگرده سمت هردوشون. شاید اصلا بهتر باشه از اینجا بره و اون دوتا رو نادیده بگیره اما نمیتونه.

- من فقط اومدم تا حداقل سعی کنم رابطمونو بهتر کنیم. اما شما چی؟ حتی تلاش هم نمیکنید!

لویی قبل از هری شروع به حرف زدن میکنه.

- اوه و میخوایی چیکار کنیم؟ اگه همینجا یه تری سام بزنیم همه چی حله؟ متاسفم زین. این رابطه ای که داری ازش صحبت میکنی خیلی وقته داغون شده.

هری سریع دنباله ی حرفشو میگیره.

- و با عرض معذرت باید بگم خوشحال میشیم از این در بری بیرون. اگه از درِ خونه بری بیرون که دیگه چه بهتر!

زین اینقدری اعصابش خورد هست که نتونه برای طرز حرف زدن اون دوتا ذوق کنه. برای جوری که پشت هم وایمیسن و کلمات همدیگه رو کامل میکنن.

صدای قدم های دو نفر از راهرو شنیده میشه و بعد نایل و لیام هم میریزن توی اتاق. اگه زین حس و حالشو داشت حتما به این میخندید که چجور کل خونه به این بزرگی رو کنار گذاشتن و همشون چپیدن توی این یه ذره جا.

نایل به تک تکشون اخم میکنه و سرشو تکون میده.

- خیلی خب این همه سر و صدا واسه چیه؟

لیام طبق معمول نگاهشو فقط روی زین نگه داشته. چند بار از سر تا پاشو چک میکنه. زین حتی نمیدونه که چرا این کارو انجام میده. اینطور نیست که اون سه تا با چاقو به جون هم افتاده باشن که حالا لیام بخواد چک کنه تا ببینه آسیبی ندیده باشه. این فقط یه جر و بحث عادی بود که بین همه میتونه پیش بیاد.

لیام جلو میاد و دستشو روی کمر زین میذاره.

- کمکم میکنی با هم غذا درست کنیم؟

زین بهش لبخند میزنه و سرشو تکون میده. حس عصبانیتی که توی وجودش موج میزد حالا با اومدن لیام کاملا برطرف شده.

زین و لیام با هم از اتاق بیرون میرن و این فرصتی رو برای نایل به وجود میاره تا بتونه به لویی و هری اشاره کنه.

اون سه نفر روی تخت میشینن و نایل یکم باهاشون صحبت میکنه.

در مورد خودشون، در مورد احساسی که دارن و یکم هم در مورد زین. نایل امیدواره که بتونه نظرشونو راجع به زین تغییر بده و بهشون نشون بده که اون عوض شده.

هر چند اصلا کار آسونی نیست.

Meant To BeWhere stories live. Discover now