.11.

1.1K 242 253
                                    

لیام در اتاق زینو باز میکنه و با یه آه وارد سالن میشه. حرفای هری هنوز توی سرش اکو میشن و کلافش میکنن. تنها چیزی که میخواد اینه که خودشو روی تخت بندازه و بی خیال غذا خوردن بشه و فقط یه چرت مفصل بزنه تا خستگی این چند روزه رو بیرون کنه.

اما غذا رو با همدیگه درست کردن. و مشکل هم همینجاست.

لیام هیچ وقت دلشو نداره که غذایی رو که با هم درست کردن رو نادیده بگیره و به فکر خواب خودش باشه. با به یاد آوردن زین که چجور در کمال نابلد بودن دستورای لیامو مو به مو رعایت میکرد و وقتی لیام تشویقش میکرد به وضوح ذوق میکرد، لبخند میزنه.

تو این جور مواقع دلش میخواد زینشو توی بغلش بگیره و تا جایی که میتونه محکم فشارش بده و هر گوشه از صورتشو ببوسه. چیز زیادیه؟

انگاری که هست.

خودشو قانع میکنه که فقط پنج دقیقه چشماشو رو هم بذاره و بعد برگرده پایین. وقتی وارد اتاقش میشه، درو میبنده و کمرشو بهش تکیه میده. امروز از همون اولش انرژی لیامو گرفت.

- چه قدر دیر اومدی. خسته شدم.

از جاش میپره و با چشمای گرد شدش به جایی که صدا ازش اومده نگاه میکنه. زین در کمال آرامش روی تختش خوابیده. پاهاشو دراز کرده و دستاشو زیر سرش گذاشته تا یکم بالا بیاد.

- محض رضای فاک! منو ترسوندی!

زین میخنده و با سرش به کنار خودش اشاره میکنه تا لیام بتونه اونجا بشینه.

- واو، وقتی فحش میدی هات به نظر میرسی. اما همیشه هات به نظر میرسی. پس واقعا نمیدونم چرا این حرفو زدم.

لیام میره و خودشو کنار زین میندازه. برخلاف زین که نگاهش رو به سقفه، لیام به پهلو دراز میکشه تا بتونه زینو ببینه.

- الان سعی کردی باهام لاس بزنی؟

- موفق شدم؟

- حتی نزدیک بهش هم نبودی بیب.

با وجود حرفی که میزنه لحنش پر از عشقه. شاید برای همینه که زین بیشتر توی بالشت فرو میره و لبخندش عمیق تر میشه.

لیام دستشو روی شکم زین حلقه میکنه. اونقدری نزدیکش نیست که تو بغلش بگیرتش اما برای الان به قدر کافی خوب هست.

انگشتاشو روی بدن زین حرکت میده. باعث میشه زین هم چشماشو ببنده و به خودش اجازه بده یکم کنار لیام آروم بگیره.

از وقتی اومده تا به حال هیچ لحظه ای اینقدر به هم نزدیک نبودن.

زین بی خیال طاق باز خوابیدن میشه و سمت لیام میغلطه. نوک بینی هردوشون نزدیک هم قرار میگیره و حالا از نفس همدیگه تنفس میکنن.

لیام چشماشو پایین میاره و به لب های زین نگاه میکنه. لب های خودشو با زبون خیس میکنه و دوباره نگاهشو بالا میاره تا به چشمای زین خیره بشه.

Meant To BeWhere stories live. Discover now