04.Aconite

1.4K 454 108
                                    

پارک سهون؛ 2015

سهون توی این خیالات بود که چرا یک نفر، یک آدم تحصیل کرده که لابد هتل داری خونده و احتمالا تمام وقت لباس های اتوکشیده ی مرتب به تن می کنه، باید اسم هتلش رو گیلاس طلایی بذاره. مثل این بود که به یک شیرینی پزی یا کافه های تینیجری وارد شدی. پله های سنگی سفید رو طی کرد و از در چرخان احمقانه گذشت و باز توی افکارش رفت. یعنی مگه این هتل چقدر شلوغ می شده که از این درها استفاده بشه برای کنترل جمعیت- نمی فهمید.

حالت چهره ش نامشخص بود. مثل فردی که مقابل تلویزیون نشسته و به چیز دیگه ای فکر می کنه. چتر موهای مشکی براقش پیشانی ش رو پنهان می کرد و گردنش زیر یقه اسکی خاکستری رنگ مخفی شده بود. ژاکتش رو کمی به جلو کشید و مقابل پذیرش متوقف شد. کمتر از یک ثانیه طول کشید تا چشم های کشیده ش از مایعات پر بشه : معذرت میخوام، خانم؟
زن جوانی با موهای گیس کرده و یونیفرم سفید و طلایی، سرش رو بالا نگه داشت. سهون مجبور شد آب بینی ش رو بالا بکشه : میشه چک کنید و ببینید کسی به اسم پارک چانیول دیشب اینجا اقامت داشته یا نه؟

دهان زن مدتی باز شد تا جوابی بده درحالی که حیرانی به وضوح توی چهره ی نیمه اروپایی ش هویدا می شد. قلب سهون تند تپید. بارها این کار رو انجام داده بود اما هرگز اضطرابش کم نمی شد.
- اوه من حقیقتا متاسفم، ما اطلاعات مشتری ها-
سهون حرفش رو قطع کرد : خانم اون پدرمه. از دیشب خونه نیومده. هرجایی که گشتیم نبوده...امروز پرسشنامه ی هتل شما رو توی ایمیلش دیدم. خواهش می کنم....اون اینجا بوده؟ آدم نادرستی همراهش بوده؟!
قطرات اشک روی گونه های برجسته ی سهون روان شد و زانوانش لرزید. زن دستپاچه شد : من-
-خانم، لطفا، خواهش می کنم

به هق هق افتاده بود. دست های سردش رو جلو کشید و به لبه های میز پیشخوان چنگ زد. زن نرم شده بود اما هنوز هم نگران و سردرگم بود. دست های سریعش به سرعت روی کیبوردی که جلوش قرار داشت حرکت کرد و سهون نفسش رو به آرامی بیرون فرستاد. زن به حرف اومد : بله، اینجا بوده، پارک چانیول. از ساعت 6:27 بعد از ظهر اتاق یک تخته ای تحویل گرفتن. امروز صبح هم ساعت 7:41 دقیقه ترک کردن. پس.... نیازی نیست نگران باشین. کسی همراهشون نبوده که تهدیدی بوده باشه
زن با لبخندی سرشار از عذاب وجدانِ کاری، به صورت سهون خیره شد. سهون سکسکه ای کرد : متشکرم.... متاسفم که مزاحمت ایجاد کردم
- یک لیوان آب می خواید؟

جوابی دریافت نکرد. سهون تلو تلو خوران به سمت در خروجی چرخان عوضی حرکت می کرد و نیم بوت های قهوه ای رنگ رو روی کفِ پوشیده با سرامیک های کرم براق، می کشید.
هوای سرد توی بینیش فرو رفت. به سرفه افتاد. دستمالی از جیب ژاکتش بیرون کشید و اشک هاش رو پاک کرد. این شانزدهمین هتلی بود که سر زده بود، از سن چهارده سالگی تا حالا، که این کار رو می کرد. و حالا که چهار سال گذشته بود، هنوز هم با قطره های اشک معصومانه اما تصنعی متصدی پذیرش رو وادار می کرد بهش اطمینان بده پارک چانیول- پدرش- شب رو به تنهایی توی هتل گذرونده. هیچکس همراهش نبوده- هیچ زنی همراهش نبوده.
توی تاکسی نشست.راننده بی حواس منتظر بود تا یک مسافر دیگه هم بزنه و راه بیوفته. سهون دست توی جیب شلوارش کرد و آینه ی کوچکی که از وسایل مامان کش رفته بود، بیرون کشید. آینه ی دایره ای شکل با طرح چهره ی مریلین مونرو، که بوی کرم پودری که مامان همیشه استفاده می کرد رو، می داد.

CancerWhere stories live. Discover now