16.Bird's-foot trefoil

1.1K 358 133
                                    


- من واقعا اصلا متوجه نمیشم که شما دارید راجع به چی باهام حرف می زنید!

این تقریبا هزارمین باری بود که بکهیون با درماندگی این جمله رو بیان می کرد. تا دو ساعت پیش تنها برنامه ای که برای روزش داشت، رفتن به نمایش فندق شکنِ جونگین بود و دیدن اینکه چطور چشم ها رو خیره ی خودش می کنه. ما حالا، اینجا، توی اداره ی پلیس مقابل افسر زبان نفهمی نشسته بود و چرندیات می شنید.

- ببینید آقای بیون، ما درک می کنیم که جلب شدن توجه ما به این مسئله بعد از این همه سال برای شما غافلگیر کننده بوده، اما باید جواب قانع کننده ای برای ما داشته باشید..

- دیگه چه جوابی باید بدم؟به شما گفتم که توی نوجوانیم شروع به طراحی یک سیستم عامل برای کامپیوتر کردم و برای گسترش بیشترش به آمریکا دعوت شدم که پیدا شدن یک باگ باعث شد برای همیشه رهاش کنم-

افسر دوباره حرفش رو قطع کرد و این بار دیگه بکهیون برای شنیدن جملاتش تمرکز نکرد. بهش گفته بودن که مظنون به کلاهبرداری از دولته و طوری بهت زده شده بود که حتی فکرش رو هم نمی کرد توانایی این میزان از تعجب رو داشته باشه. کلاهبرداری از دولت؟! حتی اسمش هم ترسناک بود. اون هم برای بیون بکهیونی که توی سال های جوانیش که رانندگی می کرد یک بار هم حتی یک چراغ قرمز رو رد نکرده بود. اصلا مشخص بود که چه حکم و مجازات سنگینی هم برای این اسمِ پرطمطراق بریده میشه. کلاهبرداری از دولت! خودش رو جلو کشید و دست هاش رو روی میز به هم قلاب کرد : ممکنه بدونم چه چیز باعث شده که به من تهمت بزنید؟

- آقای بیون ما یک فایل از فرستنده ی ناشناس دریافت کردیم که حاوی یک سری مدارک بود مبنی بر اینکه شما توی نوجوانی در واقع کدها و طرح سیستم عاملتون رو از فرد دیگه ای دزدیدین

- ببخشید؟!

این اصلا چیزی نبود که بکهیون بتونه درک و قبول کنه. اخمی روی صورتش نشست و با کلافگی وول خورد : چطور میتونید به سادگی تهمت بزنید؟اصلا من اون پروژه رو سال ها پیش رها کردم حالا میگین که دزدیده بودمش؟

کم کم نفس هاش شدت می گرفت. بین تمام درگیری های ذهنی ای که داشت، حالا این تهمت احمقانه درست مثل کبریتِ شعله وری بود که به یک بشکه ی باروت نزدیک میشه. قبل از اینکه افسر بخواد چیزی بگه، بکهیون وسط حرفش پرید : دیگه بدون حضور یک وکیل با شما حرفی نمیزنم

فکر کرد، بدترین چیز توی دنیا اینه که به جرمِ نکرده مجازات بشی و این وحشتزده ش می کرد. اگر نمی تونست دلایل محکمی برای اثبات خودش بیاره اون وقت تکلیفش چی بود؟ پرسید که آیا میتونه چند تماس داشته باشه یا نه، و جواب مثبت بود.

شماره ی اول، منزل بیون دهیون. تلفن مدتی بوق خورد و بکهیون کفری شد، چون توی خونه هرگز کسی به خودش زحمت نمی داد که تلفن رو برداره. وقتی بالاخره تیونگ تلفن رو برداشت بکهیون دیگه از شدت خشم سرخ شده بود.

CancerDove le storie prendono vita. Scoprilo ora