(( 14 ))

2.7K 346 130
                                    

با انگشت وسط و اشاره شقیقه هاشو مالید...

-از زنده بودن هری و زنگ زدنش که چیزی نگفتی

¤نه

-خوبه

نگاهشو به صفحه ی سفید ساعت روی مچش داد...

-گفته بود چند دقیقه دیگه زنگ میزنه،
فقط تو مطمئنی که این کار میکنه؟؟

شان نگاهی به دستگاه نه چندان بزرگ و تلفن روی میز کرد..

¤مطمئنم کار میکنه و باید بدونی با چه سختی تونستم بیارمش

-فک کنم باید این کارو میکردی حداقل برای آروم کردن عذاب وجدان خودت

¤وقتی اون زندس چرا باید عذاب وجدان داشته باشم؟؟

نایل با پررویی و نگاه طلبکار به شان خیره شد...

-از خودت بپرس چرا داشتی!!
نه بذار من بهت بگم
پیشنهادت دوست منو تقریبا کشت.
و پیشرفت کوچیکی که تو این چند وقته داشتین هم مدیون منین

انگشت اشارشو جلوی شان تکون داد...

¤این بحث احمقانس ادامش نمیدم

سکوت کرد و خودشو مشغول نخ های لبه ی رومیزیه دست دوز نشون داد...
خونه غرق سکوت بود و صدای نفس های آرام دو مرد و صدای ملایم موسیقی بود که اونو می شکست...

درست در لحظه ای که نایل پوف عصبی کشید و طبق عادت سرشو روی میز گذاشت، تلفن زنگ خورد و سپس این نایل بود که با شوق به شان که به دستگاه زل زده بود نگاه میکرد تا مکانی که هری رو نگه داشتن رو پیدا کنه...

شان سرشو بلند کرد و به چشم های نایل نگاه کرد...
کمی خودشو جلو کشید و بهش نزدیک تر شد...

¤هی هری شانم
فقط میخوام حدود چهل ثانیه باهامون صحبت کنی و اون وقت پیدات می کنیم...

صدای هری ضعیف به گوشش رسید...

*هیچ نگران نباش
میتونم حتی سه ساعت صحبت کنم اونا خیلی احمقن و منو با این گوشی تنها گذاشتن

نایل پوزخندی زد...

-واقعا احمقن

¤ یا واقعا باهوش

-چی؟؟

شان موهاشو بین مشتش گرفت و اون هارو به عقب هدایت کرد...

¤یه دقیقه شده و هنوز هیچ خبری نیست اوه اوه

صندلیشو جلو کشید و به شان نزدیک تر شد...

-چی شده؟؟

¤سیگنال ها از یه دهکده ی کوچیک تو شرق ویتنام میان

-یـ...یعنی چی؟؟

¤یعنی اون اینجا نیست

-آره ولی،
هری اونجا هوا روشنه؟؟

... cute baby ...Where stories live. Discover now