(( 9 ))

3.6K 362 198
                                    

عینک آفتابیشو از روی چشماش برداشت و به یقه لباسش متصل کرد..

×خوبه که زودتر رسیدیم،

هری این اولین بارته که توی معاملاتمون حاضر شدی پس خوب دقت کن و درست یاد بگیر

هری نامحسوس اب دهنشو قورت داد و سپس به اطراف و ارتفاعات دورشون که میدونست حالا چند نفر از افراد کاملا مسلح روشون مستقر شدن نگاه کرد...

*مطمئنی امنه؟؟

لویی پوزخندی زد و نگاه تمسخر آمیزی به هری انداخت...

×نه آخه ما تازه کاریم همینجوری الکی ریسک میکنیم

چند نفری که کنارشون بودن به خنده افتادن و هری میتونست جوشش خشمو توی رگ هاش حس کنه اما فقط برای به فرجام رسوندن ماموریتش سکوت کرد...

لویی دستشو روی هندزفری روی گوشش گذاشت و بعد از چند ثانیه نگاهشو به ساعتش انداخت...

ته سیگارشو زیر پاش له کرد...

×از این ویژگیشون خوشم میاد که خوش قولن؛ دقیقا راس ساعته و بچه ها دیدنشون که دارن میان

اخمای هری از تعجب توی هم رفت...

*پس چرا ما اینقد زود اومدیم؟؟

و بله، لویی دوباره یکی از اون نگاهای "هیچی نمیفهمی" رو بهش انداخت...

بدون جواب دادن به هری به سمت مردهایی که در حال پیاده شدن از اتومبیل تازه توقف کرده بودن رفت و مشغول صحبت کردن با اونا شد...

هری دستشو به سمت گردنبندش برد و از درست بودن حالتش مطمئن شد، به هر حال نایل باید تصویرو درست ببینه...

نایل،

هری نمیدونست چرا وقتی نایل بی دلیل بهش گفته بود که اونو ببخشه؛ بعد از اینکه گفته بود همه مامورای قبلی وقتی برای اولین معامله به همراه تیم رفتن به طرز مرموزی گم شدن و ردیاب متصل به لباسشون هم خاموش شده...

____________________________________________

حوله رو دوباره روی موهای خیس لیام کشید و به بینیش که صورتی شده بود نگاه کرد...

چشمای لیام خمار بود،
خرسند و خوشحال از نوازش دست ددیش روی سرش در حال مکیدن پستونکش به محکم ترین حالت ممکن بود...

زین زیر زانو و پشت گردنشو گرفت و اونو از حمام خارج کرد و روی تخت نشوند...

... cute baby ...Where stories live. Discover now